پیپنو، پسر چوپانی سیسیلی در باریا زندگی می کند؛ شهری نزدیک پالرمو مرکز سیسیل که هم به خاطر عمارت های تاریخی اش شهرت دارد و هم به دلیل ارتباطات مافیایی اش. چیچو، پدر پپینو، نخستین فردی است که در ایتالیای فاشیست، در این شهر خواندن و نوشتن یاد می گیرد و با سواد شدنش برای مقام های محلی دردسرآفرین می شود. در شهری تحت تسلط دموکرات های مسیحی که سعی دارند کاری به کار مافیا نداشته باشند، پسر هم به دنبال پدر هم به حزب کمونیست می پیوندد . پیپنو، برخلاف میل والدین مانینا، دختر زیبای محله، با او ازدواج می کند ولی به خاطر شرایط دشوار اقتصادی مجبور می شود به فرانسه برود. در بازگشت، به شورای شهر می پیوندد و در حالی که علیه فساد در شهرداری، نطق های آتشین ایراد می کند، پسرش شور و اشتیاقی خاص به سینما نشان می دهد...

اوج بی رحمی و خشونت پس از برخورد یک مرد جوان با برخی از اتومبیل ها...

براوو که در سال 1978 در میلان بود، زندگی خود را در میان باشگاه‌های مجلل و قمار غیرقانونی در شرکت دوستش می‌گذراند.

گروهی از دوستان ایتالیایی در حال آماده شدن برای امتحانات نهایی خود هستند.