سال 1831. « ویلى مکى » ( کیتن ) از نیویورک به جنوب مى ‏رود تا املاک موروثى‏اش را تحویل بگیرد. او طى سفر در قطار با دخترى ( تالماج ) آشنا مى ‏شود که اتفاقا همسایه‏ى املاک خانواده‏ ى آنان است. وقتى « ویلى » به خانه‏ ى دختر مى‏ رود، متوجه مى ‏شود بین دو خانواده، نزاعى قدیمى وجود داشته و پدر و برادران دختر، کینه ‏ى او را به دل دارند.

« چارلى » ( چاپلین )، شیشه‏ بر دوره‏ گرد، با پسربچه ‏اى ( کوگان ) که مادرش ( پورواینس ) او را رها کرده زندگى مى ‏کند. پسر بچه، شیشه‏ ى پنجره‏ هاى خانه‏ ها و مغازه‏ هاى مردم را با پرتاب سنگ مى‏ شکند و براى ناپدرى خود کار جور مى ‏کند...

باستر ناخواسته با راهزن بدنامی اشتباه گرفته می شود. او در تمام شهر توسط پلیس تعقیب شده و با استفاده از تغییر چهره سعی می کند از دستان آنها بگریزد...

"چارلی" مهاجری است که سفری پرمخاطره را آغاز کرده و به محض وارد شدن به آمریکا دچار مشکل می شود...

داستان زن فقیری که به دلیل تعصب از همسر و کودکش جدا شده است با عدم تحمل و نابردباری در طول تاریخ در هم آمیخته میشود و ...