خبرنگارى الکلى به نام « چاک » ( داگلاس ) ، در آلبیوکرکى نیومکزیکو کار مى‏ کند و انتظار فرصتى را مى‏ کشد تا موفقیت گذشته‏ ى خود را بار دیگر بازیابد . خیلى زود مردى ( بندیکت ) در غارى گرفتار مى ‏آید و « چاک » متوجه مى ‏شود که فرصت مورد نظرش را به دست آورده است ...

"کلنل فرانک سویج" کنترل واحد بمب افکنی را در دست می گیرد که روحیه خود را از دست داده اند.او در تلاش است که آنها را نظم داده و راهی میدان نبرد کند...

گروهی از سارقان بانک فراری به بیابان پناه می برند. آنها که از بی آبی در حال مرگ هستند به شهری خالی از سکنه پناه برده و متوجه می شوند معدن کاوی پیر به همراه نوه اش در آنجا زندگی می کنند و...

"میرتل مک کینلی" به سانفرانسیسکو می رود تا در مدرسه تجاری ثبت نام کند، ولی در نهایت وارد گروه کر می شود. سپس، "فرانک برت" متوجه استعداد او میشود و او را برای یک اجرای دو نفره استخدام میکند و پس از مدتی با هم ازدواج می کنند...

نیک بلیک، GI سابق، درگیر نقشه‌ای می‌شود تا بیوه‌ای جوان و ثروتمند را از پا درآورد، اما متوجه می‌شود که عاشق او شده است، که باعث نارضایتی هم‌پیمانان راکت‌بازش شده است.

« میلدرد پیرس » ( کرافورد ) ، مادرى خانه ‏دار ، همه چیزش را فدا مى ‏کند تا دختر ، « ودا » ( بلایت ) زندگى موفقى داشته باشد . او خیلى زود مدارج ترقى را طى مى ‏کند و با مردى اشرافى ازدواج مى ‏کند . اما با وقوع قتلى به دست دختر ، تعارض ‏هاى دیرین میان او و مادرش آشکار مى ‏شود.