چند مرد 40 ساله که همه در آستانه بحران میان سالی به سر میبرند تصمیم به تشکیل اولین تیم شنای هماهنگ مردان باشگاه شنای خود میگیرند

جنگ و خشونت شهر لاس وگاس را فرا گرفته افراد خلافکار با هم در جنگ هستند و هر کس به فکر جان خود است و درگیری های خیابانی همه مردم را وحشت زده کرده است ولی یک مبارز می خواهد وجود تمام خلافکاران را از شهر پاک کند…

خارج از کار و خارج از سرپناه ، ساندرین به خانه ی مادرش که برای کار در آشیانه ی سگ عمویش فرستاده شده باز میگردد...

فرانسوا و ایزا که به پنجاه سالگی نزدیک می شوند، یک زندگی معمولی دارند؛ مرد دچار بحران اعتماد و بحران وجدان می شود...

یک افسر موفق اف بی آی به نام ایلنا اسکات ( آنجلینا جولی ) برای کمک به پلیس کانادا راهی مونترال میشود تا انها را در شناسایی و دستگیر کردن یک قاتل زنجیره ای یاری دهد.پلیس کانادا از این موضوع که حل پرونده را به یک افسر آمریکایی داده اند ناراحت است و با افسر اسکات همکاری لازم را نمی کند.در این بین تنها یکی از قربانیان قاتل زنجیره ای موفق به فرار می شود و اسکات تصمیم میگیرد از او به عنوان یک تله برای به دام انداختن قاتل استفاده کند.او موفق به دستگیری قاتل میشود اما مظنون به قتل در حین فرار کشته میشود.در این میان رابطه ای عاطفی میان افسر اسکات و مردی که موفق به فرار شده بود ،کستا (اتان هاوک) شکل میگیرد.اما با گذشت زمان مشخص میشود قاتل هنوز زنده است و ....

"آقای سینما"، مردی صد ساله است که در یک ویلای بزرگ به تنهایی زندگی می کند . حافظه او در حال محو شدن است . به همین دلیل او زنی را استخدام می کند ، تا درباره همه فیلمهایی که ساخته برای او حرف بزند . گروهی از ستاره های سینما به دیدن او می آیند اما ...

"نلی" زنی که به تازگی طلاق گرفته ، بر حسب اتفاق با "ام آرناد" ، فروشنده ای سالخورده که اخیرا بازنشسته شده است برخورد می کند . رابطه ای خاص بین آن دو شکل می گیرد و ...

دختری به نام نیکیتا (پاریلو) در جریان سرقت مسلحانه از یک داروخانه، افسر پلیسی را می کشد و به سی سال زندان محکوم می شود. با شروع دوره ی محکومیتش، یک مأمور مخفی دولت به او پیشنهاد می کند تا به عنوان تروریست حرفه ای با آنان همکاری کند. نیکیتا می پذیرد و پس از گذراندن دوره های آموزشی در زندان، با هویتی تازه آزاد می شود ...

“زورگ” کارگری است که در فرانسه کار می‌کند.او زندگی آرامی‌دارد و در اوقات بیکاری اش به نویسندگی مشغول می‌شود.روزی “بتی” زنی زیبا وارد زندگی اش می‌شود…

«فرد» (لامبر) که در یک مهمانی شرکت کرده، سپیده دم، اتومبیل «هلنا» (آجانی)، صاحب خانه و اوراق بهادار شوهر او را از گاوصندوق بر می دارد و بیرون می زند. او که تحت تعقیب مأموران است به درون مترو فرار می کند و آن جا پناه می گیرد...