داستان در شهر کوچکی در انگلستان و در عصر ویکتوریایی اتفاق می‌افتد. ویکتور فن دورت و ویکتوریا دورگلات بنا به ملاحضات مالی و اجتماعی خانواده‌هایشان می‌خواهند با هم ازدواج کنند. در هنگام تمرین مراسم عروسی، ویکتور مدام خطابه‌ای را که باید بگوید فراموش می‌کند. او به جنگل می‌رود و در حالی که خطابه‌اش را با خود تکرار می‌کند، حلقه را از شاخه درختی که مانند یک دست از زمین بیرون آمده است می‌گذراند. شاخه در حقیقت دست عروس مرده‌ای است که از خاک بیرون مانده است. ماجراهای ویکتور، سرگردانیش در دنیای مردگان و عشق یک طرفه عروس مرده به او از این جا آغاز می‌شود.

در یک شهر بزرگ صنعتی و در آلونکی نیمه ویران، «چارلی باکت» کوچولو (هایمور) هم راه پدر و مادر و دو مادربزرگ و پدربزرگ، زندگی گرم و صمیمانه ای دارد، تا این که بلیت ویژه ی طلایی پنهان در زرورق شکلات های «ویلی وانکا» (دپ) را پیدا می کند. او به این ترتیب هم راه چهار برنده ی دیگر به گشتی خصوصی در داخل کارخانه ی عظیم «ویلی وانکا» دعوت شده است...

"والاس" به همراه سگ وفادارش "گرومیت" تصمیم می گیرند راز پشت پرده خرابکاری در باغ دهکده، که آنها را به وحشت انداخته و مسابقه سالانه سبزیهای غول پیکر را تهدید می کنند کشف کنند...

داستان فیلم در مورد زن و مردی است که در جریان یک مجلس عروسی هم را ملاقات می کنند و عاشق یکدیگر می شوند...

«وایولت» (براونینگ)، «کلاوس» (ایکن) و «سانی» کوچولو (کارا هافمن و شلبی هافمن) زندگی بی دغدغه ای با پدر و مادرشان دارند تا این که خانه شان در آتش از بین می رود و پدر و مادرشان نیز کشته می شوند ...

«ادوارد بلوم» (فینی) به روایت گر داستان های باور نکردنی درباره ی زندگی پر ماجرای دوران جوانی اش (مگره گور) شهرت پیدا کرده است. حکایت های حیرت انگیز «بلوم» برای همه جذابیت دارد جز «ویل» (کروداپ) پسرش، که مدت ها پیش خانه را ترک کرده تا خود را از زیر سایه ی سنگین پدرش رها سازد. تا این که «ادوارد» مریض می شود و به بستر می افتد و همسرش، «ساندرا» (لانگ) سعی می کند تا پدر و پسر را با هم آشتی دهد...

پوشش خبری جنگ خلیج فارس در پایتخت عراق توسط رابرت وینر تهیه کننده ی شبکه ی CNN همراه با دستیارش و سرمایه گذارانش .

اوایل قرن بیست و یکم. سفینه ی «لیو دیویدسن» (والبرگ) در تونل زمان گم می شود و در سیاره ای سقوط می کند که در آن، میمون های ناطق و هوشمند، نوع مسلط و حاکم را تشکیل می دهند و آدم ها، یک طبقه ی برده ی شکست خورده اند .

«راوی» (نورتن)، جوانی پریشان حال پی می برد که به کمک مشت بازی با دست های برهنه، بیش از هر زمان دیگری احساس زنده بودن می کند. او و «تایلر دردن» (پیت) که به دوستانی صمیمی تبدیل شده اند، هفته ای یک بار با هم ملاقات می کنند تا با هم مشت بازی کنند. در حالی که افراد دیگری هم به باشگاه شان می پیوندند، محفل شان به رغم آن که رازی است بین شرکت کننده هایش، شهرت و محبوبیت یک باشگاه زیرزمینی را پیدا می کند...