ریاضی دان درخشان، «جان فوریس نش جونیر» (کرو) با «آلیشیا» (کانلی) ازدواج کرده است و زندگی خوشی دارد. تا این که، ظاهرا، «ویلیام پارچر» (هریس) مأمور سیا به سراغش می رود و می خواهد در زمینه ی فعالیت های رمز شکنی به کارش بگیرد…

«هری» (لتو) و دوست صمیمی اش، «تایرون» (وینز)، معتادان فقیری هستند که در کانی آیلند نیویورک زندگی می کنند. «هری» رؤیای فروش نیم کیلو هرویین را در سر می پروراند تا با پول آن بتواند به اتفاق دوست معتاد دیگرش «ماریون» (کانلی)، بوتیک لباسی باز کند...

“جان” صبح در یک هتل ناشناس و عجیب تنها از خواب بر می خیزد. او حافظه اش را از دست داده و پلیس نیز بخاطر یکسری جنایت که او هیچ چیزی در موردشان به یاد نمی آورد، در تعقیب اوست. زمانی که او می کوشد تا گذشته اش را بخاطر آورد وارد یک دنیای زیر زمینی می شود که توسط یکسری موجودات بسیار قدرتمند که به بیگانه مشهور هستند کنترل می شود. این بیگانه ها دارای این قدرت هستند که افراد را به خواب ببرند و شهر و اهالی آن را دچار تغییر کنند. اکنون جان بایستی راهی را برای متوقف کردن آنها قبل از اینکه کنترل ذهن وی را بدست گرفته و او را نابود کنند، پیدا کند …

ماجرا در سال 1950 و درباره زندگی دو پسر است که به سه دختر یکی از نجیب زادگان محلی ، به نام "لیلوید ابوت" علاقه دارند."جسی" و "داگ" تنها در سه چیز مشترک هستند، خانواده خود،میز تنیس و تعقیب دختران "ابوت"...

جوزی، دختری ثروتمند است که با مشکلاتی در خانه مواجه شده و تلاش می کند خانه را ترک کند. اما او بعد از به خواب رفتن در اتاقش، در فروشگاهی به همراه سرایدار فروشگاه بیدار می شود و...

هاوارد هوگز شروع به ساخت یک موشک استثنایی می کند. او با اختراع این موشک ما فوق تصور تبدیل به یک ابر قهرمان می شود. وی برای پرواز دادن این موشک کارهای بسیاری انجام داد اما در عوض تلاشش به ثمر نشسته است...

هری که یک آدم خانه بدوش و آواره است به شهری در تگزاس می‌رود و در آنجا به عنوان مسئول فروش ماشین‌های دست دوم مشغول به کار می‌شود. در جریان یک آتش سوزی او مشاهده می‌کند که بانک شهر خالی از کارمند شده و هیچ سیستم امنیتی ندارد و …

یک بالرین آمریکایی برای ثبت نام در یک مدرسه رقص باله ، به مجارستان می رود اما به سرعت در میابد که همه چیز آنطور که به نظر می رسد نیست...

"مایکل" که یک دانشجوی کالج است و نامزد خود "گبریلا" و خانواده اش را برای کریسمس در کانادا ملاقات می کند.ولی وقتی به آنجا می رسد "گبریلا" به او می گوید که دیگر دوستش ندارد...

ناتالی که دختری زیبا و جوان است وقتی پدرش برای کاری به خارج از شهر میرود , دو نفر از دوستانش بنام جف و پالی را به خانه دعوت میکند و ....