-
کشــــور
-
زبـــــان
-
زمـــــان130 دقیقه
-
رده سـنیPG-13
-
ژانــــــر
-
کارگـردان
-
نویـسنده
-
سـتارگـان
Green Book
«کتاب سبز» تقریبا از برخی جهات یک تناقض است، یک کمدی درام حال خوب کن و دوستانه که در مورد یک موسیقی دان سیاه پوست نابغه و راننده سفیدپوستش در یک تور در سال 1962 و جنوب است. فیلم که در دورهای رسیده که موج بیداری آثار سینمایی عصبانی در مورد موضوعات نژادی است، این اثر تازه کمپانی «یونیورسال» آن قدری رویکرد معمولی و خویشتندارانه در مورد داستانی دارد که در هر زمانی بعد از دهه 60 هم میتوانست روایت شود. تغییر جهتهای متمایزکننده و سرگرم کننده از «ویگو مورتنستن» و «ماهرشالا علی» اولین فیلم بلند «پیتر فارلی» که به صورت تنهایی کارگردانی کرده را تبدیل به یک سفر زنده و دوست داشتنی میکند.
پس از همکاری با برادرش یعنی «بابی فارلی» یعنی «خنگ و خنگتر 2» ، در سال 2014، «فارلی» یک فیلم تلوزیونی کارگردانی کرد، به نام «کوکو» در سال 2015 و در تمامی 10 اپیزود سریال لودرمیلک در سال 2017 هم نقش کارگردان را ایفا کرد.
فیلمنامهای که نوشته «نیگ واللونگا» ، «برایان کری» و کارگردان اثر است بر اساس یک تور واقعیست که نوازنده مستعد و چند ساز یعنی «دان شرلی» با بازی «علی» برگزار کرده بود. همان طور که فیلم نشان میدهد، شرلی که اصالتا متولد جامائیکاست میتواند به شکلی فوق العاده هر نوعی از موسیقی را اجرا کند، از کلاسیک گرفته تا جاز؛ به چندین زبان صحبت کند (از جمله روسی)؛ و خودش را اشراف زادهای بشناساند که در ادب و نزاکت سرمایه گذاری زیادی کرده است.
به هر حال، به خاطر مسافرتی که از شمال آغاز میشود ولی قرار است تا بیشتر در بخش جنوبی مرز میسون دیکسون توقف داشته باشد، شرلی میفهمد که به یک راننده سفیدپوست نیاز دارد تا در صورت نیاز از کمکش بهره ببرد. او «تونی لیپ واللونگا» را پیدا میکند، یک بادیگارد ایتالیایی آمریکایی که میتوانست پدر تقریبا تمام کاراکترهای «سوپرانوها» باشد.
به عنوان یک آدم پرادعا که اول در یک باشگاه شبانه در نیویورک فعال بوده و هیچ وقت مخالف کمی شلوغ کاری نبوده، «تونی» اعصاب درستحسابی ندارد، اشتهایی عجیب و غریب دارد ، همسری زیبا دارد و پسران کوچکاش. برای تبدیل شدن به این آدم عضلانی، مورتنسن وزن خود را کمی افزایش داده، طرز راه رفتن جدیدی یاد گرفته و لهجه ایتالیایی – آمریکایی بینقصی دارد و به خوبی خودش را در نقشی که توانایی بازی کردناش را دارد غرق کرده است، همان نقش «هیچ وقت با من در نیفت بچه زرنگ». او حسابی این نقش آفرینی را به حد اعلا رسانده است.
نقش «شرلی» نیز نیازمند یک چنین جهشی از سوی «علی» بوده است، ولی به سمتی به شدت متفاوت. شرلی در آپارتمانی در محله «کارنج هال» نیویورک زندگی میکند، جایی مزین به وسایل گران قیمت و در حالی که یک لباس گران سفید به تن دارد و پر از جواهرات است، با تونی طوری صحبت میکند که انگار روی تاج و تخت پادشاهی است. این مسلما بهترین رابطهای نیست که میان این دو نفر تشکیل شده (و تونی هم قطعا اینطور فکر نمیکند)، ولی شرلی اصرار دارد که این آدم سرسخت از خود مطمئن و ذاتا خوب دقیقا همان چیزی است که او نیاز دارد تا در جنوب امن بماند.
نام فیلم اشاره به کتاب «ویکتور هوگو گرین» یعنی «کتاب سبز راننده سیاه پوست» اشاره دارد، که بین سال های 1936 و 1966 هر ساله به عنوان یک راهنمای سفر برای سیاه پوستان منتشر میشد و شامل اطلاعاتی در مورد محل اقامت، خوراکیها و سرویسهایی که میتوانستند دریافت کنند در روزهای خطرناک قوانین جیم کرو بود.
همان طور که آنها از نیویورک و با استفاده از یک کادیلاک لوکس و گران قیمت خارج میشوند ، شرلی در حالی که بر صندلی عقب خودرو تکیه زده طوری حرف میزند که تونی متوجه موقعیت اجتماعی او بشود. «فارلی» با شوخیهای ناشی از تضاد میان آن دو میانه خوبی دارد و مدام روی نرده میان آن دو مانور داده و آن را خراب میکند، و در زمانی که آن ها به پیتسبورگ میرسند، تونی با ذوق به رئیسش میگوید که «او مثل لیبرس ساز میزند ولی بهتر». در کل، چیزی که گروه سه نفره شرلی اجرا میکند نوع تر و تمیزی از جاز است.
«فارلی» معمولا به برخی شوخیها رنگ و لعاب زیادی میدهد، مثل وقتی که تونی در نزدیکی یک مغازه فروش کنتاکی در شهر کنتاکی توقف میکند و رئیس خود را مجبور میکند که از آن بخورد. ولی در همین حال است که حالت «تنها برای رنگین پوستان» شروع به پیش آمدن میکند و تنش در هر لحظه از این سفر حکم فرما میشود. «از حالا به بعد، هیچ جایی بدون من نمیروی»، چیزی است که تونی به رئیس خود اصرار میکند.
لحظاتی پس از مورد تشویق و تحسین قرار گرفتن به خاطر اجرایش در مقابل چشمان تماشاگران سفیدپوست، شرلی که ادب و نزاکتی معصومانه دارد مجبور میشود تا عمدتا در مسافرخانههای بین راهی متروکه و خانههای زوار دررفته بماند. یک سکانس کوتاه در یک باشگاه مذهبی وجود دارد که تونی به یک پلیس رشوه میدهد تا اجازه دهد شرلی به سراغ یک فرد همجنس گرا برود، ولی دیگر اشارهای به این بخش از زندگی این موسیقی دان نمیشود.
این طعنهها و بی عدالتیها با یک عادی شدن ناراحت کننده هر چقدر که سفر بیشتر به سمت جنوب میرود شدت بالاتری مییابد، برای نمونه یک مواجهه با یک پلیس نژادپرست در می سی سی پی که شرلی به خاطر رنگ پوست خود حسابی در دردسر میافتد. همچنین یک نمایش پر سر و صدا هم وقتی که این دو نفر به یک میخانه عمدتا مخصوص به افراد سیاه پوست میروند هم به راه میافتد، جایی که برای اولین بار شرلی از لحاظ موسیقیایی شکست میخورد.
رابطه میان این دو مرد که از لحاظ رفتاری با هم سنخیتی ندارند تقریبا شبیه به «زوج عجیب» است، آن مرد سنتی و مودب کم کم یخاش به وسیله فرد مقابل که از طبقه کارگر است و خیلی در بند این چیزها نیست آب میشود، و به همین ترتیب کم کم درک و منافع مشترکی میان آنها پدید میآید. به همین علت، این یک پویایی خلاقانه میان این دو است که آشنا و محافظه کارانه است و در این زمان حسابی قدیمی به نظر میرسد، ولی تبادلات انسانی، که کار آن را دو بازیگر خوب انجام میدهند، به راحتی راه خود را پیدا میکند و لذت بخش است.
یک سکانس ابتدایی در ارتباط با موسیقی وجود دارد که در اصل یک نگاه طولانی و پیوسته به شرلی است، در حالی که او در حالی که او پیانو مینوازد، و در این حالت کار انگشتان «علی» و دقت او حسابی تحسین برانگیز است. خیلی ها کنجکاو هستند که بدانند این سکانس واقعی است یا نه.
مترجم :دانیال دهقانی