-
کشــــور
-
زبـــــان
-
زمـــــان116 دقیقه
-
رده سـنیPG-13
-
ژانــــــر
-
کارگـردان
-
نویـسنده
-
سـتارگـان
Life Is Beautiful
طنز سینمای ایتالیا بعد از ظهور نئورئالیست های ایتالیا حتی اگر ستودنی و تحسین برانگیز نباشد به شدّت قابل تأمّل است و به خصوص میوهای در بر داشت به نام روبرتو بنینی کمدین و طنزپرداز مهم دهههای اخیر. او که دست تحسین قله نورد سینمای ایتالیا فدریکو فلینی را بر سر خویش دید و در منظر او جلوهگری کرد. فلینی بزرگ درباره او گفته است:
در فیلم صدای ماه (1990) پس از آن همه جستجو سرانجام پیرینو را پیدا کردم. خودش، خود خودش را، سبک، بامزه، غرق در رویا، اسرارآمیز، رقاص، استاد پانتومیم. آدم را در عین خنده به گریه می اندازد. جذابیت شخصیت های افسانه ای و ابداعات بزرگ ادبی را دارد. هر منظره ای را اعتبار میبخشد و می تواند در هریک از آنها باشد، دوست دیوها و شاهزاده ها و قورباغه های گویاست. مثل پینوکیوست، مثل جیوانین نترس است. حالا به شما خواهم گفت او کیست: روبرتو بنینی!»
بنینی با فیلم های هیولا، جانی خلال دندون و زندگی زیباست روح طنز را در پیکر سینمای ایتالیا دمید تا برای این سینما وودی آلن هالیوود و چاپلین انگلستان باشد. او هم چنین یار دیرین جیم جارموش فقید و دستپرورده بونوئل بوده است. همه این ها دست بر دست هم دادند تا بنینی بر اریکه سینمای کمدی تراژیک و نوعی کلاسیسیسم مدرن یا نئوکلاسیسیسم تکیه بزند و بنینی امروز باشد. آثار او درونمایههایی انسانمدار، اومانیستی و غیر ماتریالیستی دارند و هر فیلمش لبه تیزی از طنز پنهان او بوده است.
اما زندگی زیباست در کارنامه او نقطه عطفی بی بدیل محسوب میشود. طنزی که دست روی تمی پر حاشیه و سیاست زده که از سوی امپریالیست های در اقلیت قرار گرفته حمایت میشده است گذاشته؛ مساله غامض و تعصباندود هولوکاست و یهودیت در جوامع امروزی. اشتباه است اگر گمان کنیم فیلم در جهت مظلومنمایی یهود جلو دوربین رفته و رسالتی جز یادآوری هولوکاست و زجر نافرجام اردوگاه های مرگ نازی ها درست مانند فهرست شیندلر و خاطرات آن فرانک و یا حتی پیانیست ندارد. ممکن است چنین باشد اما یقین که این بستری مناسب برای ادای دین بنینی به انسانیت است و هرچه یاوهگویی در رد یا قبول یهودمآبی مطرود به نظر میرسد. زندگی زیباست داستان عشق، ایمان، مقاومت و ایثار است و همه این ها در خدمت این که تنها یک چیز با ارزش وجود دارد و آن هم زندگی است. چیزی که بدون تلخیهایش قابل تحمّل و درک از نوع حسی و معرفتی نخواهد بود.
میتوان فیلم را به دو بخش عمده تقسیم کرد. بخش اول که از نظر زمانی کوتاهتر است و دارای روایتی شاد با رنگ های تند و تدوین سریع و بازی های پرتحرّک است؛ چیزی که در جوانی به آن محتاج و یا ساتع کننده آن هستیم. تحرک و شادی در این بخش موج میزند، فضای فیلم کوچک ترین یأس و ناامیدی را القا نمیکند و همه چیز شیرین و سختترین مسائل در حد یک شوخی گذرا سطح پایین در نظر گرفته میشوند. این مقدمه شاد بستر و پایه بخش دوم و طولانیتر فیلم است. جایی که تراژدی اوج میگیرد. مصائب به جای شوخی در حد بازی تنزّل مییابند و زندگی سخت میگردد اما هنوز طراوت خود را در سینه حفظ کرده است. در این بخش از تحرّک و رنگ های شاد کاسته می شود و هرآن چه میبینیم درد، تحمل، سیاهی و مرگ است. اما اگر زندگی زیبا باشد همه این ها و حتی خود مرگ هم شیرین هستند. دقّت کنید به سکانس تکان دهندهای که «گوئیدو» (شخصیت اصلی فیلم با بازی خود بنینی) را میگیرند که به قتلگاه ببرند و پسرش نظارهگر است اما گوئیدو با راه رفتن دلقکگونه، تلخ و خندهآور خود به ما میفهماند که مرگ نیز جزو بازی زندگی است و پسرش حتّی نمیفهمد که در پشت دیوار با سرب های داغ از او پذیرایی میکنند.
گوئیدو نماینده انسانی نیست که اکنون در جهان حضور دارد، بلکه او نماد انسانی است که باید در این دنیا وجود داشته باشد. این به نگاه ایدهآلیستی بنینی دست کم در این فیلم برمیگردد، او از چگونه باید بودن دم میزند و نه از تبیین خالص و یا چگونه هستن. این دیدگاه البته قدری اگزیستانسیالیستی نیز هست، این که اگر زندگی را زیبا نبینیم زندگی نیز ما را زیبا نخواهد دید و سهم ما جز اندوه و تعب نخواهد بود. چیزی که فرای مرگ وجود ندارد. بنینی میگوید وجود که سر جای خود باقی است؛ آن چه اهم است سهم از خرسندی و ماهیت شاد بودن است. شاید همین دیدگاه است که از بنینی یک طنزپرداز میسازد به گونهای که حتی برای دریافت جایزه اسکارش مثل یک کودک بالا و پایین میپرد. همین دیدگاه و فلسفه اوست که باعث میشود چنین فیلمی ساخته شود.
زندگی زیباست تمثیلی است برای عبارت «بخند تا دنیا به رویت بخندد.» و بیانیهایست برای سهل گرفت تمام سختی ها و شوخی انگاشتن تمام جدیت ها. او معجزه را تردستی متّکی بر تلقین و دیدن از زاویه ایدهآل دنیا میانگارد. به افتادن کلید از آسمان دقّت کنید. او حتّی با خدا نیز سر شوخی را باز میکند. در سکانسی که او آداب گارسونی را برای مسئول رستوران که گویی در جایگاه خدا نشسته است بیان میکند بر همین امر تکیه میکند. این آداب بیشباهت به آدابی نیست که ایدئولوژی های الهی تنها برای تخطئه ذهنی و سرسپردگی بی حدّ و مرز و بدون اندیشه انسان ایجاد شدهاند و ساخته دست همین انسان هستند. وقتی او برای تعظیم کردن دائم به مقدار زاویه خم شدن اشاره میکند لبه ی تیز طنزش را به این احکام نشانه میگیرد. احکامی چون آداب عبادت برای خدایی که به این عبادت های دربند عدد و کمیت نیازی ندارد.
نقد فاشیسم از جمله رسالت های این فیلم است. ایتالیایی که زخم این مکتب سیاسی و ماحصل از عِرق ملّی و نژادی پوچ را خورده است و سال ها در فلاکت آن باقی مانده است. فاشسیم که نوع معتدل تری از نازیسم در ایتالیا بود چند نسل را به بی راهه برد و باعث سرخوردگی فرهنگی در این کشور گردید. او در کنار انتقاد از فاشیسم دموکراسی را نیز به باد طنز میگیرد، در جایی او می گوید که انسان باید آزاد باشد و حتّی اگر دلش خواست در خیابان فریاد بزند امّا بعد از این که دوستش این کار را میکند او را به دیوانگی متّهم می کند و بیدرنگ خودش را نقض مینماید و این درد ته نشین شدن فاشیسم در فرهنگ مردم دوره جنگ در ایتالیاست. مساله ی نژادپرستی که جای خود دارد. او به عنوان نماینده دولت وارد مدرسه میشود و زیبایی ناف و گوشش را به رخ میکشد و در جای دیگر از خصوصیات نوعی جانور دریایی از تیره سختپوستان دم میزند. گویی بحث نژادی یک بحث زیستشناسی است و نباید فلسفه و مکتب یک ملّت باشد.
سرجوخه در اردوگاه کار این گونه بر سر زندانیان فریاد می زند:
«این افتخار به شما داده شده که برای آلمان بزرگ ما کار کنین، برای ساختن امپراتوری بزرگ ما!»
اما گوئیدو این گونه ترجمه میکند:
«ما نقش آدمای بد و پست فطرت رو بازی میکنیم. همونایی که داد میزنن. هر کی بترسه، امتیاز از دست میده.»
گوئیدو در اینجا نقش بازی کردن را گوشزد میکند. این که انسان اساساً پاک و منزه است امّا بیدلیل نقش بازی میکند. نقشی که در آن تباهی، قتل و بزهکاری بازی های قانونمندی هستند. انسان نمیداند که چه نقشی باید بازی کند و گوئیدو به عنوان یک ایدهآل و انسان کامل این بازی را یادآوری میکند. بازی زندگی با مراحلی سخت که طی کردن هرکدام امتیاز جمع میکند و بهترین جایزه این است که انسان بفهمد همه چیز یک شوخی است و زندگی به غایت زیباست.
نقش گوئیدو و پسرش درست همان نقش رهبر و پیرو است. کسی که همواره تو را به سمت هدف راهنمایی میکند و تاکید میکند که دستیابی به این هدف جز با کسب مشقت میسّر نیست. او با طنزی غریب انسان های بدون راهبر را به کسانی تشبیه میکند که لباسی پوشیدهاند که روی آن نوشته شده: «الاغ!» و این لباس برازنده این انسان هاست.
به نظر میرسد بنینی در کنار هم چیدن یک موضوع جدی و تراژیک هم چون کار در اردوگاه مرگ و تم طنز موفّق عمل کرده است. فیلم همه مشقّت ها را نمایش میدهد بدون این که احساس کنیم مشقّتی وجود دارد، گویی اصلاً وجود ندارد و تا کنون این گونه به ما القا شده است. زندگی سراسر تلقین و سهل و ممتنع است. زندگی چیزی است ستودنی چون عشق دارد، احساس دارد، بازی دارد، غم و غصّههایش نمک هستند و اراده و مقاومت سرمشق اصلی است.
زندگی زیباست یادوارهایست از خواستن، قدرت و تلقین. هرچند یهودیان رادیکال این فیلم را به دلیل نمایش غیر واقعی هولوکاست نکوهش کردهاند امّا این مهم نیست، حواشی همیشه وجود دارند. آن چه مهم است تبلور انسانیت در یک اثر طنز سینمایی است. آن جا که عشق موج میزند و جاشوا پسر گوئیدو فریاد میزند:
«ما برنده شدیم!»
در حقیقت او فریاد برنده شدن در زندگی را میزند. زندگی که زیباست و سختی هایش بر زیباییش میافزاید. اگر او میخواست تنها از آدمکشی حرف بزند فیلمش تاریخ مصرف داشت و زود تمام میشد. اما او از زندگی حرف زده است. چیزی که تا وجود آدمی بر کره ی خاکی وجود خواهد داشت.
منبع: پرده شیشه ای
- Beautiful That Way
- Buon Giorno Principessa
- La Vita e Bella
- Viva Giosue
- Grand Hotel Valse
- La Notte Di Favola
- La Notte Di Fuga
- Le Uova Nel Cappello
- Grand Hotel Fox
- Il Treno Nel Buio
- Arriva Il Carro Armato
- Valse Larmoyante
- LUovo Di Struzzo-Danza Etiope
- Krautentang
- Il Gioco Di Giosue
- Barcarolle
- Guido E Ferruccio
- Abbiamo Vinto