-
کشــــور
-
زبـــــان
-
زمـــــان131 دقیقه
-
رده سـنیNot Rated
-
ژانــــــر
-
کارگـردان
-
نویـسنده
-
سـتارگـان
بررسی تکنیک های ساختاری:
فیلم از ساختاری بهره میبرد که در اصطلاح به آن درام زدایی میگوییم.
اساسا درام زدایی یک فرایند فرمال در سیر روایت فیلم می باشد. اولین بار نگاه درام زدا در سینما را نئوفرمالیست ها مورد تحلیل قرار دادند. البته بازن هم در بخشی از تفکراتش به درام زدایی روایت عقیده داشت.
درام زدایی در مسیر روایت داستانی یک فیلم برای بسط فرم می باشد. همانطور که می دانیم محتوا قبل از فرم وجود ندارد. قبل از فرم ما مضمون داریم. حال فیلمساز به جای اینکه درام را مستقیما در ابتدای کار با مفروض قرار دادن مضمون برای بیننده، وارد روایت اثر نماید، آن را خام وارد مدیوم می کند و سپس با فرم بار دیگر درام را می سازد.
این ساختن درام و گریز از مفروض نگه داشتن موضوع برای بیننده، یکی از المان های مهم فرم است. برای مثال فیلمسازی ایرانی می خواهد در مورد جنگ تحمیلی ایران و عراق فیلم بسازد. در خارج و فرامتن اثر همه ی ما ایرانی ها و جهان می دانیم که این یک جنگ ناحق و نابرابر بود. اما این برای سینما کافی نیست. بلکه فیلمساز باید در سینما بار دیگر برای مخاطب جنگ را بسازد. باید بدون شعار به مخاطب نشان دهد که ایران به حق بود و از خاکش دفاع کرد.
حال در فیلم عریان به دلیل سبک و گونهی پرداخت فیلم و نوع فرم اش، فیلمساز در وهله ی اول دست به درام زدایی می زند و پرسناژش را با سانتی مانتالیسم و گیجی فرامتنی نشان نمی دهد. پس از اینکه درام خارح از اثر از مضمون گرفته شد، اکنون درام واقعی را بر مبنای سبک و نوع بیانش در فیلم می سازد.
البته درام زدایی مقوله ی بسیار پیچیده ای است و در سینما به شدت سخت و بیشتر در آثار مدرنیست و پست مدرنیست ها رخ می دهد. چون سیر روایت در این آثار بر مبنای خرده پیرنگ و ضد پیرنگ است.
فیلم عریان اساسا نوع روایت اش بر پایه ی سبک و گویش سینمای مدرنیستی است. اگر به فرم فیلم توجه کنیم، در میابیم که فیلمساز با ایجاد فاصله گذاری بین اکت ها و رابطه ی گنگ پرسناژ با تیپ ها، یک میزانسن تکه تکه ایجاد می کند. میرانسن تکه تکه معمولا در آثاری است که درام در آنها شکافته می شود و پیرنگ بنایش بر خرده پیرنگ با قصه ی گنگ است. عریان در نوع بیان درامش، مبنا را بر درام زدایی اکتسابی می گذارد و اثرگذاری اش اساسا ایجابی و در لحظه نیست.
از دیگر نکات حائز اهمیت برهنه نوع کمدی آن است که در تمام طول فیلم موتیف شده، نوعی کمدی احساسی استعلایی با رگه های اگزیستانسیالیستی که کمدی پوچی نامیده میشود، کمدی پوچی،زیرشاخه ای از کمدی است که از هر عنصری برای خنداندن مخاطب پروایی ندارد درحالیکه از درام یا هدف خاصی تبعیت نمیکند تماماً سعی دارد با کمک دیالوگ ها و حرکات ظاهرا بی ربط مخاطب را به خنده بیاندازد شاید بنظر این ویژگی جالبی نباشد ولی یکی از مهمترین ارکان برهنه مایک لی است ،کمدی پوچی برهنه کمدی نیست که مخاطب را به قهقه وادار کند و تا سر حد مرگ بخنداند بلکه کمدی است که با القای پوچی فضا و شرایط شخصیت ها آنان را با لحنی اکسپرسیونیسمی به نقدینگی میکشد.
این پست را هم بخوانید:نقد فیلم Breaking the Waves محصول 1996 (شکستن امواج)
کمدی پوچ در عریان یا هر فیلم دیگری که ساختار مدرن دارد پرسوناژش مربوط است همانند فیلمهای وودی آلن. اگر کارگردانی عریان پست مدرن بود باید در آن از کمدی ابزورد استفاده میشد که آنموقع باید از ضدپرسوناژ استفاده میکرد که روایت و درام فیلم به هم میخورد. پس کمدی پوچه عریان یک چیز قبل از حتی نوشتن فیلمنامه ش تعیین شده که کاملا به کارگردانی،مدیوم و پرسوناژ فیلم برمیخورد.
ناگفته نماند که عریان موسیقی درجه یکی دارد که قلب تپنده ی فیلم است، موسیقی نیکد ساخته شده توسط اندرو دیکسون ،همراه همیشگی مایک لی ،به راستی تمام روح و محتوای فیلم را در خود گنجانده است. موسیقی در تک تک لحظات اساسی فیلم شنیده می شود. در دو سکانس کلیدی ابتدا و انتهای فیلم این موسیقی ملودیک اما محزون بیش از باقی فیلم خودنمایی می کند . هنگامی که جانی در ابتدای فیلم با دزدیدن ماشین به شهر وارد می شود و موسیقی آغاز می شود. درست مانند پیش زمینه و مقدمه ای برای لمس و شناختن ، موسیقی منحصر به بفرد نیز یکی از ویژگی های جانی است . در دیگر سکانس ها نیز موسیقی به وفور شنیده میشود . نوای چنگ مغموم و ریتم کند و تند شونده ان ، بیننده نیز مانند جانی با شنیدن ریتم موسیقی به تردید می افتد و احساسات ضد و نقیضی در رابطه با انچه در مقابل چشمان او به نمایش در می ایند را حس میکند . در سکانس ماندگار انتهایی اما ما با موجودیت و هویت جانی اشنا شده ایم و با قدم نهادن سست و ناامیدانه ی جانی به سوی مقصد نامشخص خویش ،و با نواخته شدن دوباره ی موسیقی اشنا میتوانیم اکنون با تمام وجود ، حرکت ناشی از شک و یاس جانی را درک کنیم .
بررسی کلی شخصیت ها:
جهانی که مایک لی در “عریان” تصویر میکند یک دنیای نیچه گونه ی نهیلیستی است. شخصیت های “عریان” تهی اند ، غمگین اند ، خسته اند ، ناتوان اند و حتی دیگر رمقی برای تلاش کردن ندارند. مایک لی کارکتری میسازد به اسم جانی ، یک آدم تحصیل کرده و با سواد که دچار پوچ گرایی و یاس فلسفی است و اعتقاد دارد زیاد دانستنش باعث نفرت او از آدم ها و زندگی شده است. جانی تنها است ، ملول است و تلاشی برای بهتر شدن نمیکند. جانی دیگران را مقصر میداند نه خود را ، و او در واقع قربانی این دنیا شده است. جانی دکتر روان شناس است، ولی نه دلش میخواهد دیگران را درمان کند و نه خودش را به آرامش روانی برساند. جانی دچار مازوخیسم فلسفی است ؛ به این معنا که به شاد بودن و در آرامش بودن نفرت می ورزد و خود تصمیم دارد که در حالت درماندگی دست و پا بزند. آدم های فیلم “عریان” در حال فریاد اند ، تا کسی صدا را بشنود و به سوی آن ها بیاید ، حالا این میتواند یک معشوق باشد و یا یک نجات دهنده از مرگ.
آنچه باعث مرگ فلسفی میشود مسئله تکرار ، فقدان هدف ، معنا و کلیشه است. در دنیای مایک لی آدمها در یک تکرار، دست و پا میزنند و هیچ راهی برای فرار از آن ندارند.
در عریان کارکتر های فیلم برای مخاطب حس ترحم ایجاد می کنند. اینکه تنها دست و پا میزنند و هیچوقت نمیتوانند سرشان را بالای آب بیاورند و مهم نیست چقدر تلاش کنند، در پایان این دنیا است که آن ها را به زیر می کشد. در نیکد یک نگهبان سرخوش که فکر میکند میداند در حالی که هیچ نمی داند ، یک بیمار جنسی کت شلوار پوش که بعد حیوانی خود را زیر لباس هایش پنهان کرده است ، یک زن موتاد و بیچاره که وابستگی اش به جانی نفرت انگیز است و پسری که در خیابان اسم معشوق خود را فریاد می زند ، در دنیای سیاه مایک لی تلاش میکنند ، تلاش میکنند تا باشند و بودن شان دیده شود.
دنیای مایک لی از آدم های دنیایش بسیار قوی تر و مستحکم تر است. آدم های مایک لی حتی نمی توانند دنیایشان را درک کنند چه برسد که بخواهند تغییرش دهند. برهنه ی مایک لی فیلمی استعلایی است و هرکسی را با هردیدگاهی و هر عقیدتی درخود پناه میدهد عریان همچون کارکترهایش پوچ است خبری نیست که یک اتفاق بیافتد و فیلم گره ایجاد کند و در آخر با سرانجام آن اتفاقات گره گشایی شود چه بسا که با آن اتفاقات شخصیت ها هم 180 درجه دوران یابند فیلم عملا اتفاق جریان سازی به خویش نمیبیند و کارکترهایش تنها ایستاده اند با اینکه شعار جا برای ماندن زیاد است میدهند هیچ جایی برای ماندن ندارند و تا آخر عمر در سیرک مسخره ی زندگیشان محکوم به تمسخر هستند و هرکدام به شگرد خاص خودشان عقاید دلقک گونه شان رو عریان میکنند.فیلم از چنان وسعت جغرافیایی برخوردار است که هر تفسیر و درکی را پذیراست اگر شخصی ذهن پوچگرایی داشته باشد تعقل میکند که فیلم با او هم جبهه است و در شرایطی معکوس اگر مخاطب ذاتی متمایز با پوچ گرایی داشته باشد فیلم را با آن روابط،سردی و کشمکش های طولانی اش در صدد نقد پوچی میابد.
این پست را هم بخوانید:نقد فیلم Breaking the Waves محصول 1996 (شکستن امواج)
حرف عریان چیست؟
پس از اتمام فیلمی که دلم نمیخواست هرگز تمام بشود ساعت ها به مانیتور لپ تاپ خیره شده و مات و محصور مانده بودم باید بگویم که فیلم مرا غافل گیر کرده بود تصورم این بود که عریان یک فیلم انتلکتیک و وراج است که میخواهد حرفای گنده بزند و فقط پز بدهد اما عریان حتی یک لحظه هم به این قواعد تکیه نمیکرد.ساعت ها با خودم کلنجار میرفتم که حرف فیلم چیست؟در دانسته هایم در دیده هایم در شنیده هایم دنبال جواب میگشتم تا اینکه به این صدا رسیدم که دیالوگ معروفی بود و میگفت:«ما شاید تکامل پیدا کرده باشیم اما همچنان حیوان هستیم…» و این مرا به مفهوم فیلم سوق داد که ساعت ها ذهن و روح مرا به شگفتی وا داشته بود.انسان های برهنه همانند سگ هستند درجایی زندگی میکنند که آنان را بخواهند،با کسانی هستند که دوستشان داشته باشند و کارهایی را میکنند که به آنها گفته شده آنها سگ هایی هستند که صاحبانش ترکشان کرده اند تنها و سرگردان در این پهنای وسیع گمشده اند ، آن ها دیگر به استخوان فکر نمیکنند بلکه فکر و زمینه ی تمام تکاپوهای بی ثمره ی آنها در پی جایی برای ماندن است جایی که هرگز نخواهند یافت ولی در جهان فیلمی به دنبال آن میگردند که فضای تاریکی دارد فیلمی که تک تک لوکیشن هایش را خانه های کوچک و آشفته پوشانده اند خانه که چه عرض کنم بیشتر به محبس های تنگ خود ساخته می مانند،فیلمی که لوکشین هاش اغلب در منطقه های زاغه نشین است و خیابان های کثیفی که دیوارهایشان پر از حرف و شعار است اما هرگز حرکتی نمیکنند تا به آنها تحقق بخشند.
سگ های فیلم از نظر زندگی به چند دسته تقسیم میشوند:
1.تسلیم شدگان:سگ هایی که به ماهیت پوچ خود و جایگاه پست خودشان پی برده اند و خود را به دست بی رحم سرنوشت میسپارند.
2.خیالباف ها:سگ هایی که ماهیت خویش را نمیپذیرند و مرتب به خود تلقین میکنند که احساس دارند و کارهایشان درست است اما به واقع چیزی بجز نیستی در پسشان نیست آنها به اهدافی دلخوش کرده اند که شاید هرگز به آن نرسند اما تا لحظه ی مرگشان به آن ها فکر میکنند زندگی آنها شمایل همان دیوارهاست اینکه زندگیشان را به اهدافی تعمیم میدهند اما نباید به آن ها برسند چون اگر به آن ها برسند پس به چه امیدی زندگی کنند این تلقین ها و هدف های خیالی چونان قلاده هایی تا ابد برگردن هایشان می ماند قلاده هایی که بر آن ها برچسب عادت خورده و بی شک در پس آن رنگ ها و زرق برق ها به چیزی بجز پوچی و نیستی نمیرسند.
3.جنگجو ها:در این میان قشر میانه ای هم جا خوش کرده اقشاری که میخواهند هردو باشند و همیشه در همه جا با احساسات و رفتار خود به نزاع میپردازند شاید به ظاهر پیروز این میدان باشند اما در حقیقت این میدان پیروزی نخواهد داشت.«پیوست به دیالوگی از فیلم که در آن جانی میگوید«میخواهم مثل لورل و هاردی باشم هرچند میدونم در واقعیت هرگز باهم خوب نبودند»» به جرئت میتوان گفت که عریان از چنان وسعت جغرافیایی برخوردار است که تک تک لحظات و شخصیت هایش را همانند آینه ای دربرابر مخاطب قرار میدهد دربرابر رفتار و نحوه ی زندگی او امکان ندارد فیلم را ببینید و خود را در جای جای آن پیدا نکنید.عریان مرض سادیسم،مازوخیسم،پوچ گرایی و اروتیک ندارد بلکه ماهیت آن شهامت عریان کردن این حقیقت هاست و موفق میشود با این مقوله ها مخاطب را به نقدینگی بکشد و از او خواهش کند که انتخاب کند چه کسی است و چه کسی میخواهد باشد هرچند که دیگر این خواهش نیست بلکه به هشدار بدل شده.قصه ی عریان قصه ی شهر هاست قصه کشورها قصه ی روستاها قصه ی جای جای جهانی که موجوداتی دوپا بنا کردند و در آن سکونت گزیدند اما نمیدانم چه شد که خانه ی چهارپایان شدند.
حرف آخر:
بار ها گفتم من فیلم را از روی تیتراژ می شناسم، فیلمی که تیتراژ نداشته باشد اصلا در جایگاه یک فیلم قرار نمی گیرد مثالی مرتبط میزنم مگر میشود هنگام نوشتن یک انشا بدون مقدمه ناگهان مخاطب را به بدنه یا نتیجه پرتاب کنیم؟خب قطعا این کار ناقص است و ارزش کار را فرسنگ ها پایین میاورد. در فیلم هم تیتراژ باید یک مفهوم زیر لایه از داستان و محتوایی که کارگردان می خواهد عرضه کند آشکار کند یا به عبارتی برای هسته ی کار مقدمه چینی کند. به طور مثال در فیلم های یاساجیرو ازو همیشه با یک بک گراند ساده و دو بعدی همراه هستیم و در طول تمامی فیلم هایش هم دوربین خیلی ساده و مینیمال و دو بعدی زندگی کاراکترهایش را به نمایش می گذارد و به مخاطب هم امکان زندگی کردن در فیلم هایش را میدهد یا در فیلم بسیار شگفت انگیز شین اثر جورج استیونس با بازی بی نظیر الن لید تیتراژ از زمانی شروع می شود که شین از بالای تپه ی وارد روستایی کوچک می شود و او باعث خیلی از تغییرات در آن روستا می شود.
این پست را هم بخوانید:نقد فیلم Breaking the Waves محصول 1996 (شکستن امواج)
تیتراژ در عریان نیز همینگونه است فیلم از همان ثانیه ی اول فکر خنثی ی مخاطب را به ماجرایی پرتاب میکند که ابدا انتظارش را ندارد.یک صحنه ی تجاوز وحشیانه آن هم به فرمالیست ترین شکل ممکن با میزانسن وحشی و شکاری که از انتهای خیابان دارد به دو نفر نزدیک میشود که جلوی دیواری بهم دیگر چسبیده اند و ناگهان دوربین به سوی آنها هجوم میاورد، شکارشان میکند و مخاطب بینوا را به صحنه ی تجاوز پرتاب میکند صحنه ای اسرار آمیز که به صحنه ی تاتری میماند تمام اطراف کارکترها تاریکی مطلق است اما آن دو نفر را نورافکن خاصی روشن میکند و هدف قرار میدهد و زاویه ی دید به گونه ای است که مخاطب انگار که به دید خدا به موضوع مینگرد و تمام شخصیت ها قرار است مانند عروسک های خیمه شبازی پذیرای نگاهش باشند و او آنهارا نقد کند. از همان ثانیه های اول مخاطب درک میکند که این قرار نیست یک فیلم معمولی باشد و باید خودش را برای برخورد با یک فیلم کاملا متفاوت آماده کند پس از آن اتفاقات جالب ، کمدی و کنایه آمیزی میافتد که در پس همه ی شان یک چیز است«پوچی!» و این چکیده ای دیدنی از تمام فیلم است و درست زمانیکه مخاطب مشتاق دیدن است که چه اتفاقی خواهد افتاد تیتراژ آغاز میشود. در اصل باید گفت شروع در عریان نواری فاحش،معرف و عریانی است که تمام فیلم در محوریت آن شکل میگیرد. آنچه بعد از پایان فیلم اتفاق می افتد ، حیرت مخاطب از این فضای رئالیستی و عجیبی است که می بیند ، فیلمی که مخاطب را اذیت می کند و آزار می دهد چرا که خیلی رک واقعیت چرک موجود را بر صورت مخاطب خود می زند. پایان عریان یک پایان نیست و تنها مانند شروعی دیگر است ، جانی به خیابان و آوارگی بر می گردد و مخاطب را تنها می گذارد ، عریان ممکن است باعث شد شما از خودتان و از باور هایی که داشتید متنفر شوید و دنیایی که تا دیروز بگونه ی دیگری تعریف می کردید را الان تنها باتلاقی از کثافت بدانید که در آن دارید در جا می زنید. در عریان مایک لی شما را با خود همراه میکند ، به لجنزار زندگی می برد و در آن جا تنها میگذارد و ما را تنها با لجنزار زندگی مواجهه می کند و نه می گوید چطور میتوان از آن رهایی یافت و نه می گوید که چطور درگیر آن شدیم ، تنها لجنزار را به ما نشان می دهد. دوربین در عریان مرزی ندارد از زاویه ی آی لول بگیرید تا نما های های انگل که شخصیت هارا به اوج تحقیر میرساند و یا نماهای تراولینگ در سکانس های خیابان که هم بر جذابیت آن می افزاید و هم مخاطب را همانند تاتری و گویی که از دور نظاره گر اتفاقات میکند ولی نمیخواهد به آنها نزدیک شویم تا تفسیر هایمان به یک نقطه ختم نشود، برهنه موسیقی فوق العاده ای دارد که قلب تپنده ی آن است و مستقیما با موقعیت ها و روابط ارتباط موثر دارد،تیپ ها فوق العاده اند و فقط در حد تیپ نمیماند و با بازی هایشان شخصیت هایشان را میسازند در آخر باید گفت برهنه یک نهیلیسم استعلایی ناب سینمایی است فیلمی که حرف بزرگی در سر دارد اما کاملا برپایه ی تفکر نیست و از رسالت اصلی سینما که انتقال حس و مدیوم به مخاطب است ابدا غافل نمیشود،برهنه فیلمی است که عناصر فرمالیست را به خوبی میشناسد و خوب میداند چکار کند تا چشمان مخاطب خسته نشود حال فقط یک سوال میماند با این همه تفاسیر دیگر از یک فیلم خوب چه چیزی میشود خواست؟