-
کشــــور
-
زبـــــان
-
زمـــــان99 دقیقه
-
رده سـنیPG
-
ژانــــــر
-
کارگـردان
-
نویـسنده
-
سـتارگـان
Autumn Sonata
اوا برای مادرش، شارلوت نامهای مهرآمیز میفرستد و او را دعوت میکند تا پس از 7 سال به دیدناش بیاید. شارلوت یک نوازندهی مطرح پیانوست که بهتازگی دلدادهاش لئوناردو را از دست داده. اوا بسیار گرم و پرشور از مادرش استقبال میکند. اوضاع بر وفق مراد است تا اینکه شارلوت پی میبرد دختر معلولاش، هلنا هم با اوا زندگی میکند...
برگمان و فیلمهای برگمان، بینظیر و منحصربهفردند. او با نبوغ مثالزدنیاش از هیچ و نزدیک به هیچ، همهچیز میسازد. کارگردانی را نمیشناسم که توانسته باشد در ترسیم روابط انسانی حتی به پشت دروازههای قلعهی غیرقابل دسترسی "آقای برگمان" رسیده باشد. کافی است آدمها و فضاهای برگمان را دست هر فیلمساز دیگری بسپارید و از او بخواهید بین یک ساعت و نیم تا دو ساعت "فیلم" بسازد؛ فیلمی درگیرکننده که صدالبته کسالتبار هم نباشد.
سینمای برگمان، سینمای کلوزآپ است؛ سینمای نزدیک شدن به کاراکترها تا مغزِ استخوانهایشان، سینمای رسوخ به جان و روح شخصیتِ روی پرده. سونات پاییزی یکی از شاخصترین یادگارهای برگمان است که از تعاریف پیشگفته مستثنی نیست؛ میشود ادعا کرد که تمام فیلمهای برگمان بهنوعی واجد خصوصیات فوقالذکرند و برشمردن چنین ویژگیهایی در تحلیل و بررسی هر ساختهی او اجتنابناپذیر است.
برگمان همچنین بهتر و باریکبینانهتر از هر فیلمساز مؤنث تاریخ سینما، زنان فیلمهایش را به تصویر درآورده است. زنان آثار برگمان، باورپذیرترین و واقعیترین زنانی هستند که تا به حال بر پردهی نقرهای جان گرفتهاند. در سونات پاییزی نیز نظارهگر دو تن دیگر از زنان بیهمتای سینمای برگمان هستیم: یک مادر و دختر با نامهای شارلوت و اوا. شارلوت، مادر خوبی برای دو دخترش نبوده است؛ همانطور که همسری وفادار و شایسته. او زندگی خانوادگیاش را بهخاطر موسیقی و سفرهای متعدد کاری تباه کرده است. مادری سنگدل، مغرور و ازخودراضی که هرچند در ابتدا دم به تلهی گفتگوهای عاطفی با دخترش نمیدهد ولی رفتهرفته در گرداب خاطرات تلخ اوا غرق و خلع سلاح میشود. خاطراتی که در تیره و تار شدن تحملناپذیرشان همواره شارلوت نقش اول را بر عهده داشته است.
لابهلای حرفهای اوا از کودکی و نوجوانی وحشتناکی که پشت سر گذاشته، دستگیرمان میشود در ابتلای هلنا به اختلال ذهنی هم باز مادر تقصیرکار بوده است. حالا دلیل بههمریختگی شارلوت از فهم حضور نامنتظرهی هلنا را درمییابیم. اوا، همسر مهربان و همدلی بهنام ویکتور (با بازی هالوار بیورک) دارد که یک کشیش است و 20 سال از او بزرگتر. تنها فرزند آنها اریک در 4 سالگی غرق شده است. شارلوت مادری است که تسلای خاطر بودن برای فرزنداناش را بلد نیست؛ او حتی نمیداند هلنا در کودکی عاشق شکلات بوده و نه اوا درحالیکه اوا به جزئیاتِ تمام عادات و علایق مادرش واقف است.
سونات پاییزی را از یک منظر، میتوان یک دوئل بهتماممعنای بازیگری محسوب کرد؛ دوئلی نفسگیر میان ستارهی درخشان سینمای کلاسیک و بازیگر بزرگ چند فیلم از آثار برجستهی برگمان. در هیچیک از همکاریهای لیو اولمان و اینگمار برگمان -از پرسونا تا ساراباند حضور اولمان را تا این اندازه قدرتمند ندیده بودم. او در ایجاد حس انزجارمان از شارلوت کاملاً موفق عمل میکند! اینگرید برگمن هم در این آخرین نقشآفرینی سینماییاش گرچه پا به سن گذاشته -و حالا میدانیم با سرطان هم دستوُپنجه نرم میکرده است- هنوز با وقار و شکوه یک فوق ستاره -چنانکه سالها در هالیوود چنین مقامی داشت- به کاراکتر پیچیدهی شارلوت حیات میبخشد. برگمن بهخاطر ایفای این نقش -حدود 4 سال پیش از مرگاش- برای هفتمین و آخرینبار کاندیدای اسکار شد.
بازیهای درجهی یک از دیگر امتیازات غیرقابل انکار این فیلم و سایر فیلمهای برگمان است. در این میان، سکوت و بازی در سکوت، در هرچه برجستهتر کردن نقشآفرینیهای بازیگران آثار اینگمار برگمان، کارکردی اساسی دارد. در سونات پاییزی نیز بخشی از توفیق و درخشش اینگرید برگمن و لیو اولمان به سکوتهای بیبدیلشان بازمیگردد. علیالخصوص سکانس مهم پیانونوازی دختر و مادر و حالات چهرهی هر بازیگر هنگام ساز زدن دیگری.
موسیقی نیز پیوندی جدانشدنی با آثار برگمان دارد؛ آدمهای این فیلم و ساراباند که اصلاً موسیقیدان و موسیقیشناس هستند. گرچه برای سونات پاییزی اختصاصاً موسیقی نوشته نشده و نام آهنگساز در عنوانبندی غایب است؛ اما نقش موزیک در این فیلم را نمیتوان انکار کرد. دلیل انتخاب موسیقی فیلم از میان ساختههای فردریک شوپن در خلال یکی از دیالوگهای شارلوت روشن میشود؛ شارلوت طی همان سکانس نواختن پیانو، میگوید: «موسیقی شوپن، طعنهزن و مغروره.» خصوصیاتی که دقیقاً درمورد خود او صدق میکنند.
دیالوگ شاهکار سونات پاییزی را در نقطهی اوج و فصل کلیدی فیلم، یعنی همان زمان مکالمهی شبانهی مادر و دختر، از زبان اوا میشنویم: «آدمایی مثه تو هیولا هستن، شماها رو باید حبس کرد تا آزارتون به کسی نرسه.» شارلوت با نیمهتمام گذاشتن سفر و ناپدید شدن ناگهانیاش، اینبار هم بهشکل دیگری به اوا و هلنا ضربه میزند. با اینهمه اوا طی سکانسی قرینهی فصل آغازین، با نوشتن نامه از مادرش طلب بخشش میکند -و درواقع خودش هم مادر را میبخشد- چرا که بهعلت سرزنشهای سهمگین مادرش گویا گرفتار عذاب وجدان شده و شاید هم بهخاطر اینکه شارلوت جایی از فیلم به تجربه نکردن عشق و محبت از ایام کودکی و هرگز بزرگ نشدناش اشاره میکند
در تاریخ سینما کم نبودهاند فیلمهایی با کاراکترها و لوکیشنهای محدود؛ اما محاط در عرصههای کسالت، دچار پزهای روشنفکرانه و اغلب مبتلا به مرض شکنجه کردن تماشاگران بختبرگشتهای که حتی جرئت ترک سالن را نداشتهاند؛ لابد از هراس برچسب "کوتهفکری" خوردن! بهعنوان نمونه، بهیاد بیاورید مهملِ بیخودی تحویل گرفته شدهای مثلِ عشق میشائل هانکه را. برگمان اداهای روشنفکری درنمیآورد؛ فیلمسازی که با 3-2 شخصیت و 4-3 اتاق، معجزهای همچون سونات پاییزی خلق میکند، قطعاً جادوگر است!