-
کشــــور
-
زبـــــان
-
زمـــــان238 دقیقه
-
رده سـنیG
-
ژانــــــر
-
کارگـردان
-
نویـسنده
-
سـتارگـان
Gone with the Wind
بر بادرفته یکی از نمونههای استثنایی سیستم فیلمسازی استودیویی در سالهای طلایی هالیوود بود و مشخصههای این نوع سینما و آن دوران را یکجا و به طرزی تمام و کمال به نمایش گذاشت. هنگامی که مارگارت میچل برای اولین بار شروع به نوشتن رمانی کرد که هنوز نامی برایش انتخاب نکرده بود و وقایعاش در دوران اوج جنگهای استقلال آمریکا میگذشت، نمیدانست که در حال نوشتن بزرگترین رمان آمریکایی است. او در گفتگویی اظهار داشته بود که امیدوار است کتابش حداقل پنج هزار نسخه فروش کند تا ناشر متضرر نشود. اما در ظرف کمتر از یک سال کتاب یک میلیون نسخه فروش رفت و نیویورک تایمز آن را بهترین داستان درباره جنگهای داخلی آمریکا نامید و کسانی هم آن را با جنگ و صلح تولستوی مقایسه کردند. دیوید. ا. سلزنیک تهیهکننده معروف آمریکایی حقوق ساختن فیلمی برمبنای داستان این کتاب را به مبلغ پنجاه هزار دلار از میچل خرید و پس از موفقیت فیلم پنجاه هزار دلار دیگر به عنوان قدردانی برای او فرستاد. بربادرفته از آن فیلمهایی است که جزئیات ساخته شدناش، وقایع پشت صحنه آن، سیستم انتخاب بازیگران، نظارت تهیهکننده، عوض شدن کارگردانها و ... شاید به اندازه خود فیلم جذاب و شنیدنی باشد. یکی از مهمترین نقاط قوت فیلم در کنار باقی مواردی که به آنها خواهیم پرداخت، حضور کلارک گیبل و ویوین لی به نقشهای اصلی در آن بود. نخستین انتخاب برای ایفای نقش رت باتلر، کلارک گیبل بود. اما او با کمپانی مترو قرارداد داشت و مترو هنوز خود را وارد پروژه نکرده بود. به همین دلیل سلزنیک افراد دیگری را انتخاب میکند. مثل گری کوپر. اما کوپر فاقد آن طنز ظریف و بیقیدی و مشخصات دیگری بود که در شخصیت رت باتلر توصیف شده بود. پس از کوپر از رونالد کولمن و وارنر باکستر برای بازی در این نقش اسم برده میشود. در نهایت خوانندهها و تماشاگران رمان کلارک گیبل را مناسبترین گزینه عنوان میکنند و اولین قدم برداشته میشود. یافتن بازیگر برای نقش اسکارلت دشوارتر بود و یکی از جنجالیترین اتفاقات پشت صحنه و پیشتولید فیلم را رقم زد. تقریبا همه بازیگران زن هالیوود برای بازی در این نقش داوطلب میشوند و یکی از بزرگترین رقابتهای تاریخ سینما برای تصاحب یک نقش شکل میگیرد. پس از گذشت دو سال و صرف صدها هزار دلار هنوز هالیوود به نتیجهای نرسیده است. در نهایت سلزنیک مجبور میشود که فیلمبرداری را بدون مشخص شدن بازیگر زن اصلی فیلم شروع کند. روز یازدهم دسامبر 1938 نخستین صحنه فیلم که مربوط به فصل آتشسوزی آتلانتاست، شروع میشود. در همین روز برادر سلزنیک که در صحنه فیلمبرداری حضور دارد، زن جوانی را که کنارش ایستاده به او معرفی میکند. یک بازیگر انگلیسی که سابقه چندانی ندارد و ناماش ویوین لی است سلزتیک تستهای دشواری از او میگیرد و سرانجام پس از کش و قوسهای بسیار تکلیف اسکارلت اوهارای فیلم مشخص میشود. فیلمبرداری که با کارگردانی جورج کیوکر آغاز شده بود، به دلیل اختلافات او با کلارک گیبل، متوقف میشود و در نهایت سلزنیک کیوکر را کنار میگذارد. هرچند در نسخه نهایی فیلم سه صحنه وجود دارد که کیوکر آنها را کارگردانی کرده: تولد بچه ملانی، حمله سربازها به تارا و مرگ بانی. پس از کیوکر چهار کارگردان برای ادامه کارگردانی بر باد رفته در نظر گرفته میشوند که در بین آنها ویکتور فلمینگ انتخاب میشود. او کسی است که میتواند به سرعت خود را با شرایط وفق دهد و در همان سال جادوگر شهرزمرد را ساخته بود. ضمن این که پیش از این چند بار با گیبل هم همکاری کرده بود. هر چند فشردگی کار آنقدربود که فلمینگ در پایان بیمار میشود و سام وود چند صحنه پایانی را فیلمبرداری میکند. فیلمبرداری در اول جولای 1939 تمام میشود و روز پانزدهم دسامبر 1939 در آتلانتا برای نخستین بار نمایش داده میشود. ایالت جورجیا در التهاب نمایش فیلم به سر میبرد و به گفته موسسه گالوپ در همان سال حداقل 56 میلیون نفر در آمریکا بیصبرانه در انتظار نمایش فیلماند. پس از نمایش فیلم، آن پیروزی تمام عیاری که همه در انتظارش بودند اتفاق میافتد.
از دیگر بازیگران مطرح فیلم میتوان از سلی هاوارد نام برد که با اکراه بازی در نقش اشلی ویکلز را پذیرفت. چون معتقد بود که این شخصیت ضعیفی است و جا برای کار ندارد. اما سلزنیک با وعده همکاریهای بعدی او را راضی به بازی در این نقش کرد. هر چند اولیویا دو هاویلند به نقش ملانی همیلتون از همان ابتدا مشتاق بازی در این نقش بود و برای حضور در این پروژه از استودیوی برادران وارنر که با آن قرارداد دارد اجازه میگیرد و در بر باد رفته بازی میکند و پس از این فیلم با استودیوی برادران وارنر بر سر حق انتخاب نقش درگیر شد و مدتی از سینما دور ماند. هر چند در نهایت توانست برادران وارنر را شکست دهد و خود را از قید و بند سیستم استودیویی برهاند. گذشته از نقشآفرینی خوب توماس میچل به نقش جرالد اوهارا، باید از بازی خوب و درخشان هتی مکدانیل به نقش مامی هم یاد کرد که هوشمندانه طنزی را به شخصیت مامی افزود که در رمان میچل وجود نداشت، اما این جنبه از شخصیت او به مذاق تماشاگرها خوش آمد و همین جنبه از بازی او بود که اسکار را نصیبش کرد.
آنچه باعث میشود پرداخت به این حواشی و ذکر جزئیات پشت صحنه فیلم در این مطلب ارجحتر بر پرداختن به خود فیلم و تحلیل و بررسی آن باشد، این است که شاید کمتر کسی باشد که فیلم را ندیده باشد، درباره آن نخوانده باشد و نه تنها خاطره سینمایی که بخشی از خاطرات زندگیاش با این فیلم گره نخورده باشد. نشریه آتلانتا در یک بررسی آماری سال 1989 به بهانه 50 سالگی بر باد رفته نشان داد که تماشاگران بسیاری هستند که جنگ ستارگان یا ایندیانا جونزها را ندیدهاند اما کمتر کسی پیدا میشود که بر باد رفته را ندیده باشد. وگرنه میتوان درباره ابعاد مختلف فیلم ساعتها صحبت کرد. میتوان از این گفت که بر باد رفته پدیدهای در سالهای طلایی دهه 30 و 40 هالیوود و بارزترین و شاید موفقترین نمونه نظم و انضباط فیلمسازی در سیستم استودیویی بود که تبدیل به سند و نشانهای از یک دوران شد و حتی کسانی که فیلم را دوست ندارند، نمیتوانند منکر شوند که مشابه این پدیده بعدها دیده نشد.
میتوان از عظمت و شکوه فیلم گفت و این که چطور ماجرای عاشقانه فیلم، بلندپروازیهای اسکارلت، شیوه عشقورزی رت، وفاداری اشلی و ملانی و همه روابط شخصیتها چطور بر پسزمینهای چنان شکوهمند از جنگهای داخلی آمریکا قرار گرفته و چطور فیلم در عین وفاداری به قواعد ملودرام و رمانتیسیم، توانسته تصویری از رنج و تعب حاصل از جنگ و حتی تصویری دقیق از آن مقطعی که داستان در آن جریان دارد، ارائه دهد. ضمن این که فیلم یکی از نمونههای مثال زدنی اقتباس از یک رمان به شمار میرود. رمان پرحجم و پرورق مارگارت میچل (که تنها رمانی بود که این نویسنده نوشت) به بهترین شکل به فیلمنامه تبدیل شد و کمتر کسی یافت میشود که پس از خواندن رمان فیلم را ببیند و از آن ناراضی باشد. فراتر از اینها فیلم توانسته آن تصوری را که خواننده رمان از شخصیت رت باتلر و اسکارلت در ذهن داشته، تقریبا با موفقیت تجسم ببخشد و این یکی از دشوارترین کارها در فرآیند اقتباس ادبی است. سالها پس از ساخته شدن فیلم همچنان بر باد رفته اثر باشکوهی است و داستان باشکوهی را تعریف میکند. اسکارلت اوهارای خودرای، مغرور، تنوعطلب، تباه شده و گرفتار در چنگال فقر، همچنان یکی از به یادماندنیترین شخصیتهای زن در تاریخ سینماست و بخش عمدهای از این دوام و پیوستن به خاطرههای ادبی مدیون بازی درخشان و بینقص ویوین لی است.
پایان فیلم هم همچنان یکی از تلخترین و دوپهلوترین پایانهای تاریخ سینماست. اسکارلت پس از مرگ ملانی و پس از این که ناگهان میفهمد عشق واقعیاش رت باتلر است نه اشلی ویکلز، به سوی او میشتابد. اما جمله آخر رت «راستشو بخوای اصلا برام مهم نیستی» همان چیزی است که پایان فیلم را این چنین تلخ و دوپهلو رقم میزند. اما بعد نوبت حرفهای اسکارلت درباره تاراست و این که هر چه باشد، فردا روز دیگری است. نمیدانیم که رت باتلر برخواهد گشت یا نه و نمیدانیم که آیا اسکارلت موفق به برگرداندن او خواهد شد. اما فیلم در آخرین صحنه که اسکارلت در کنار تک درختی مشتاش را گره کرده، ما را ارجاع میدهد به صحنهای مشابه که در آن اسکارلت قسم میخورد که گرسنه نخواهد ماند و اینچنین نیز میشود. پس شاید راهی برای برگرداندن او وجود داشته باشد.
در نهایت بر باد رفته حالا تبدیل به یکی از شمایلهای دوران اوج فیلمسازی هالیوود و خاطره سینمایی خیلی از آنهایی شده که دورانی از زندگی خود را با فیلم دیدن و سینما رفتن گذراندهاند. برای ما ایرانیها، عامل جذابیت مضاعف فیلم، دوبله ویدئویی درخشان و به یاد ماندنی آن است که آن را تبدیل به یکی از بهترین نمونههای دوران طلایی دوبلاژ ایران کرده است. واقعا تصور صدای کس دیگری به جز حسین عرفانی به جای کلارک گیبل و رفعت هاشمپور به جای ویوین لی دشوار است. گذشته از نقشگویی این دو گوینده به جای این دو بازیگر، تعداد زیادی از استادان دوبله به جای شخصیتهای مختلف در فیلم حرف زدهاند که از این لحاظ میتوان فیلم را ضیافتی برای علاقهمندان دوبله دانست؛ ضیافتی که در کنار ویژگیها و خصوصیات خود فیلم، طعم و جلوهای دو چندان پیدا میکند.
منبع: «کافه نقد»