داستان این سریال در مورد یک بازیگر می باشد که بعد از یک بحران عمومی به خانه بازمی گردد. حال او با دوست پلیس اش همکاری می کند و تلاش می کند از تجربیات بازیگری خود برای حل جنایات واقعی استفاده کند...

تونی برای کسب و کارش با یک گروه گنگستر عرب همکار است و معاملات مختلفی را مدیریت میکند، اما بعد از مدتی تصمیم میگیرد زندگی قبلی اش را به خاطر خانواده اش کنار بگذارد اما همانطور که خودش انتظار دارد خارج شدن از این شغل کار آسانی نیست...

سریال “پوسته ها” محصول سال 2007 و شبکه بریتانیایی E4 می باشد. “تونی استانم” نوجوانی زیبا رو، خوش اندام و خوش بیان است و همه او را دوست دارند...

داستان پسری به اسم کایل است که توانایی های ذهنی فوق العاده ای دارد و سعی میکنه که با استفاده از این توانایی ها به حد کمال برسه ! کلی یک انسان عجیب است که احساسات طبیعی انسانی ندارد ، او نه عصبانی میشود نه خوشحال ، نه ناراحت و نه فهم و درکی از عشق و محبت دارد ...

"هروی رتن" از سرکردگان اصلی باندهای موادمخدر که به هجده سال حبس محکوم شده است به همراه خواهرزاده اش به طرز عجیبی بعد از تحمل تنها دوسال حبس مورد عفو سلطنتی قرار گرفته و آزاد می شوند. اما به فاصله بسیارکوتاهی پس از آزادیش "رتن" به طرز مشکوکی به قتل می رسد و پرونده این جنایت به به بازپرسی به نام "جونا گابریل" واگذار می شود که در عملیات قبلی ظاهرا به دلیل اشتباه او همکارش کشته شده و حال پس از سه ماه بیهوشی به سر کارخود بازگشته است. اما ظاهرا او تنها شخص علاقه مند به این ماجرا نیست و اشخاص دیگری هم قصد دارند علت مرگ "رتن" و آنچه را که قصد انجامش را داشته بدانند. ظاهرا معامله مواد بزرگی در شرف انجام بوده و گروهبان پلیسی به نام Foley و همکارش Joseph Bede بنا به دلایلی میخواهند بخشی از این معامله باشند.

این سریال از سال 1997 شروع و تا سال 2003 ادامه داشته. 6 فصل و هر فصل هم 8 قسمت داره البته فصل چهارمش 16 قسمته. سریال به یکی از زندانهای خیلی پیشرفته که سیستم امنیتی قوی داره مربوط میشه. فرار زندانی ها در میان نیست بیشتر به اتفاقات داخل زندان و ارتباط زندانیان مربوط میشه. این زندان با دیگر زندانها فرق داره چراکه دارای یک قسمتی است بنام E-city که در این محوطه زندانیان آزادند ولی هر حرکت آنها توسط زندانبانها کنترل میشه.

داستان سه برادر ایرلندی با نام کانلی که در سال 1890 به آمریکا مهاجرت میکنند و در مونتانا ساکن میشوند و ...

در سال 1947 زنی بنام " میلدرد رچد " بعنوان پرستار در یک تیمارستان مشغول بکار میشود ولی یک جنبه ی تاریک در او در حال رشد است و ...

یک مادر تنها باید دخترش را در لندن به تنهائی بزرگ کند و از خود میپرسد که آیا باید فرزند دیگری نیز داشته باشد .

یک فضانورد زن آمریکائی برای انجام ماموریتی خطیر باید همسر و دخترش را تنها بگذارد و با خود درگیر این موضوع است و ....