وفتی فرانک به آندریاس پیشنهاد سفر به برلین را میدهد، او میپذیرد ولی خبر ندارد سفری پر از اتفاقات مختلف در پیش دارد…

مرد جوانی به نام “جسی اوونز” در سال 1930 ، اولین نفر از خانواده اش است که موفق می شود به دانشگاه برود. جسی به ایالت اوهایو سفر می کند و زیر نظر مربی دو و میدانی خود آموزش می بیند. دونده سیاه پوست با سرعت و پتانسیلی که دارد موفق می شود افراد مرتبط با المپیک را تحت تاثیر قرار می دهد. اما به دلیل مسائل زندگی اش و همچنین بحث نژاد پرستی که بسیار رواج داشت، برای شرکت در المپیک دچار مشکل می شود ...

یک قاتل حرفه ای به نام “مامور 47″ موظف به مراقبت از یک مستخدم زن می‌شود که مورد هدف گروهی ناشناس با نام مستعار “سیندیکیت” قرار گرفته است. اما در طول ماموریت، این مامور ویژه متوجه می‌ شود که این مستخدم خیلی فراتر از آن چیزی است که به نظر می‌ رسد و بحث محافظت از او، وارد مرحله تازه‌ ای می‌شود که مهمترین بخش آن پیدا کردن پدر و کشف راز اصل و نصب این زن است.

بعد از نابودی منطقه ی دوازده و فرار کتنیس و دوستانش از دست کاپیتول، آن ها به منطقه ی سیزده می روند که در زیر زمین جای گرفته شده. جنگ و شورش در منطقه های دیگر بر علیه کاپیتول بالا گرفته و تنها امید و سمبل مردم کتنیس است که به عنوان ماکینجی (مرغ مقلد) باید زنده بماند، اما کتنیس هدف های دیگری هم دارد که یکی از آن ها نجات پیتاست...

در یک روز عادی اتفاقی عجیب همه را شگفت زده میکند . طی یک عملیات نیروهای ویژۀ آمریکا در عراق، مردی پیدا میشود که 8 سال پیش مرگش اعلام شده بود. مردی که محاسنش بلند شده و از تمدن برای چندین سال دور بوده . آن مرد کسی نیس جز " اسکات برودی" .او در این 8 سال اسیر نیروهای القاعده بوده و بر اثرِ تصادف به توسط نیروهای ویژه پیدا میشود. موجِ شادی در میان مردم آمریکا میخروشد...سربازِ وطن به آغوش میهن بازگشته ، حتی رئیس جمهور هم این بازگشت را به وی خوش آمد میگوید. اما آیا همه چیز به همین سادگیست؟