داستان فیلم در سال 1818 در لندن اتفاق می افتد.جایی که جان کیت شاعر جوان انگلیسی عاشق دخترک همسایه ی منزلش فانی براون می شود. این دو روز به روز بر شدت علاقه اشان بر یکدیگر افزوده می شود .اما مشکلاتی نیز در این بین وجود دارد و آن بیماری لاعلاجی است که شاعر جوان به آن مبتلا است و درمانی ندارد و به زودی خواهد مرد. این بیماری موجب می شود تا خانواده ی دخترک نگران آینده ی دخترشان باشند و از او می خواهند که به عشقش با جان خاتمه دهد اما رابطه ی بین این دو بسیار عمیق است...

بعد از مشکوک شدن شرکت بیمه به یک تصادف، آنها باهوش ترین بازپرس خود را فرستاده تا هویت جسد را شناسایی کند. او متوجه می شود که قضیه مربوط به خواهر مقتول است که با همسر و پسر خود در کلبه ای فقیرانه در وسط ناکجا آباد زندگی می کنند…

(نیکولاس) جوان و خانواده اش زندگی آرامی دارند تا اینکه پدر او از دنیا رفته و آنها را تنها می گذارد.او به همراه خواهر و مادر خود به لندن می رود تا از عمویش "رالف" درخواست کمک کند اما ...