ژاپن، اوایل قرن نوزدهم. (دکتر نایدی) ، معروف به (ریش قرمز) ، پزشک مسئول یک درمانگاه عمومی فقیرانه است. (دکتر نوبورو یاسوموتو) ، پزشک یار جدید، به رغم نافرمانی های اولیه اش از (ریش قرمز) ، از جمله به خاطر افراط در نوش خواری و پوشش غیر معمولش، سرانجام یاد میگیرد که یک پزشک خوب باید فداکاری کند ...

سامورایى بدون ارباب و سرگردانى به نام » سانجورو « ( میفونه ) وارد شهر کوچکى مى‏ شود که صحنه ‏ى کشمکش میان دو تاجر با نفوذ ( فوجى ‏وارا و شیمورا ) و نوچه‏ هاى آنان است و تمام اهالى در وحشت به سر مى‏ برند. » سانجورو « از این موقعیت حداکثر استفاده را مى‏ کند: به تناوب طرف یکى از دو گروه را مى‏ گیرد و دو تاجر را سرکیسه مى‏ کند.

در محله های فقیر نشین در ژاپن ساکنین مختلفی زندگیشان را گذرانده و رویای زندگی بهتری را دارند. در میان آن ها مردیست که به زن جوانی علاقه مند می باشد اما با مخالفت خانواده او روبرو می شود ...

"کیچی ناکاجیما" کارخانه داری ژاپنی است که دچار ترس زیادی از جنگ هسته ای می شود.این اتفاق موجب تاثیر گذاشتن بر روی زندگی و خانواده اش می شود...

« کنجى واتانابه » ( شیمورا ) ، کارمند قدیمى بخش بایگانى شهردارى ، در مى ‏یابد که به سرطان معده مبتلا شده و بیش از شش ماه دیگر زنده نمى ‏ماند . او ابتدا مى‏ خواهد تا از آخرین روزهاى زندگى ‏اش لذت ببرد ، اما این بى‏ فایده است و « واتانابه » مى ‏میرد . در مراسم یادبودش ، روشن مى‏ شود که پیش از مرگ یک زمین بازى براى بچه‏ هاى محله ساخته است ...

"یوزو" و نامزدش "ماساکو" عصر یکشنبه را با هم میگذرانند و در تلاشند که تنها با سی و پنج ین پول اوقات خوبی را سپری کنند.آنها ماجراجویی های کوچکی داشته و دید مثبت "ماساکو" ناامیدی و یاس "یوزو" را تغییر می دهد...

نویسنده ای که برای به پایان رساندن داستان خود مقابل بسیاری از مشکلات می ایستد...