یک پلیس برای جستجوی پسرش قصد ارتباط با یک گروه جنایتکار که به صورت مخفی در یک کلوپ شبانه کار می کنند را دارد ، تا از طریق آنها پسرش را پیدا کند ...

در آب های سرد و خاموش کره شمالی ، یک زیردریایی با حمله سریع نیروی دریایی ایالات متحده با یک فاجعه مرموز روبرو می شود - این حمله و نزدیک به غرق شدن توسط یک ...

دنی اوشن (جرج کلونی) دزد و کلاهبرداری است که یک روز بعد از آزادی از زندان، نقشه سرقت بعدی اش را می کشد، که ١٥3 میلیون دلار نصیب او و دوستانش می کند. حتی وقتی این مبلغ بین گروه یازده نفره او تقسیم می شود باز هم مبلغ هنگفتی نصیب هر یک می شود. هدف آنها سرقت پول های یکی از کازینوهای زنجیره ای و سه گانه لاس وگاس، متعلق به تری بندیکت (اندی گارسیا)، در شب مسابقه بوکس سنگین وزن بین لناکس لوییز و ولادیمیر کلیشکو است. چون پول های هر سه کازینو در یکی از آنها نگهداری می شود، فقط باید یک سرقت انجام دهند. اما در میان چند مشکل وجود دارد: یکی سیستم امنیتی که مشابه سیستم های امنیتی سیلوهای سلاح های اتمی است، دیگری وجود تعداد زیادی دوربین مداربسته، آسانسوری که چندین و چند نگهبان مراقب آن هستند، گاوصندوقی که باز کردن آن غیر ممکن به نظر می رسد و بالاخره وجود همسر سابق دنی که حالا دوست تری است...

چارلی افسر پلیس ساده ای در رود آیلند است که همه مردم او را دست می اندازند. کسی او را جدی نمیگیرد حتا نامزدش تنها پس از ازدواج با او به او خیانت میکند و در حالی که سه پسر حاصل از روابط نامشروع را پیش چارلی میگذارد با مرد کوتوله سیاه پوستی فرار میکند. این اتفاقات موجب نوعی سرخوردگی در چارلی میشود و به مرور زمان شخصیت شیزوفرنی جدید به نام هنکس در وجود او شکل میگیرد. هنکس بر خلاف چارلی شخصیتی شرور از یک پلیس خشن و مردم آزار است. اداره پلیس احساس میکند که چارلی نیاز به مدتی استراحت و سفر دارد از همین رو چارلی را به عنوان اسکورت آیرین به ‌خاطر یک سلسله سوء تفاهمات ارتباطی (با محبوب سابقش)، تا نیویورک اسکورت کند تا در آن‌جا بازجوئی شود...

Michael Westen (جاسوس!) وسط یک عملیات توی نیجریه، حکم سوختگیش رو دریافت می‌کنه! «به عنوان جاسوس وقتی می‌سوزی، نه پولی داری، نه کاری، نه سابقه‌ی کار، هرجایی ولت کنند مجبوری همونجا بمونی. روی هرکسی که هنوز باهات صحبت می‌کنه حساب می‌کنی. خلاصه تا وقتی نفهمی که چه کسی تو رو سوزنده هیچ‌ جا نمیری.» مایکل رو وسط Miami ولش می‌کنند. زادگاهش، جایی که مادرش و برادرش زندگی می‌کنند. تمام تلاشش اینه که بفهمه کی حکم سوختگیش رو داده. این وسط برای اینکه زندگیش بگذره با کمک دو نفر از دوستانش عملا نقش Private detective رو هم بازی می‌کنه. روایت قصه، اول شخص هست. خود مایکل قصه رو روایت می‌کنه.

سریال LOST روایت مردمی هست که از یک سقوط هواپیما جان سالم به در میبرند و درست وسط جزیره ای دور افتاده در منطقه ای گرمسیر، تلاش برای رهایی از جزیره رو آغازمیکنند. هر قسمت 42 دقیقه ای این سریال علاوه بر ماجرای اصلی با فلش بک هایی به زندگی شخصیت ها همراه است و به تدریج مخاطب رو با زندگی شخصیت های اصلی داستان آشنا می کنه. شخصیت هایی که تقریبا هر کدام از یک نژاد ، یک طرز تفکر و یک فرهنگ متفاوتند. در این سریال نماینده ای از هر قاره وجود داره . از آسیا ، استرالیا، آمریکا، اروپا و آفریقا و حتی از قطب هم نماینده ای حضور دارد! شاید یکی از مسائلی که باعث جذب بی سابقه مخاطب برای این سریال شده همین نکته باشد. نکته ظریفی که باعث شده تا تقریبا تمام بینندگان به راحتی با شخصیت های داستان همزاد پنداری کنند. شاید این موضوع برایتان جالب باشد که داستان به قدری جذاب است که حتی بازی کامپیوتری LOST نیز بر اساس داستان آن تهیه و عرضه شده است.