محافظ مایکل برایس در حالی که تلاش می کنند همسر داریوش ، سونیا را نجات دهند ، به دوستی خود با داریوش کینکاید قاتل ادامه می دهد.

در شهر کوچک کارولینای شمالی، زمانی که افسر سیاه پوست پلیس، جوانی دانشجو و سفید پوست که مسلح نبوده را می کشد، تنش شدیدی میان شهروندان و پلیس صورت می گیرد که همه این موضوع را نژاد پرستانه می دانند. این موضوع باعث می شود قتل جوان آفریقایی-آمریـکایی که رسانه ها و پلیس از آن غافل شده بودند نیز ارجعیت پیدا کند و زخم هایی کهنه دوباره سرباز کنند که ممکن است شهر را به هرج و مرج بکشانند. کاراگاه زن سیاه پوست “اش آکینو” به همراه دادستان ویژه “پرستون تری” برای اجرای عدالت در مورد این دو قتل توسط وزارت تحقیقات استخدام می شوند. این دو مدارکی پیدا می کنند که دست داشتن برخی از افراد قدرتمند دولـت، از جمله فرماندار “پاترشایا امون ” در این قتل ها را افشا می کند. کسی که با وعده های مبارزه با چنین حرکات نژاد پرستانه ای به قدرت رسیده است...

داستان سریال درباره جایگاه پست و مقام در کشور است. داستان شهوت و قدرت طلبی مردی را نشان می دهد که می خواهد تمام امور مربوط به کشور را در دست بگیرد. کسی که در سریال از او به عنوان مرد بد ذات و شیطان صفت و قدرت طلب یاد می شود. این مرد میخواهد واشنگتن را از آن خود کند.

یه سرباز دوران ریاست جمهوری "جورج واشینگتون" که دوباره زنده میشه، یکی از چهارسوار آخر زمان که سال‌ها پیش توسط اون سرباز سرش رو از دست داده و یه شهر کوچیک و آروم که دوران آرامشش رو به پایان‌ـه...

در یک روز عادی اتفاقی عجیب همه را شگفت زده میکند . طی یک عملیات نیروهای ویژۀ آمریکا در عراق، مردی پیدا میشود که 8 سال پیش مرگش اعلام شده بود. مردی که محاسنش بلند شده و از تمدن برای چندین سال دور بوده . آن مرد کسی نیس جز " اسکات برودی" .او در این 8 سال اسیر نیروهای القاعده بوده و بر اثرِ تصادف به توسط نیروهای ویژه پیدا میشود. موجِ شادی در میان مردم آمریکا میخروشد...سربازِ وطن به آغوش میهن بازگشته ، حتی رئیس جمهور هم این بازگشت را به وی خوش آمد میگوید. اما آیا همه چیز به همین سادگیست؟

چهار دوست در یک شهر کوچیکی زندگی میکنند و بهم توی مشکلات نوجوانی خود کمک میکنند...