یک استاد دانشگاه با ترک شغل خود و تبدیل به یک منتقد تئاتر میشود و باعث ایجاد مشکلاتی با خانواده و دوستان خود میشود

پارک من ایندیانا ، دهه‏ 1940 . « دیو هرش » ( سیناترا ) نویسنده ‏اى است که در بازگشت به زادگاهش با استقبال سرد خانواده‏ى برادرش ، « فرانک » ( کندى ) روبه‏رو مى شود و با « باما دیلرت » ( مارتین ) رفیق مى ‏شود ؛ و کمى بعد به معلمه ‏اى متشخص ، « گوئن » ( هایر ) دل مى ‏بندد . اما در جلب نظر او توفیقى پیدا نمى ‏کند و با دخترى ساده ، « گینى » ( مک‏لین ) ازدواج مى ‏کند.

« ترى مکى » ( کار ) و « نیکى فرانت » ( گرانت ) در سفرى دریایى با هم آشنا مى ‏شوند و هنگام جدایى قرارى براى دیدار در یک سال بعد مى‏ گذارند . اما زن در اثر تصادفى فلج مى‏ شود و به قرار نمى‏ رسد و مرد رابطه را تمام شده تلقى مى ‏کند ...

یک ورزش نویس و یک طراح مد پس از یک طوفان عاشقانه با هم ازدواج می کنند و متوجه می شوند که اشتراکات کمی با هم دارند.

زمانی که یک بازرس پست بی‌رحمانه در مورد قتل یک همکار تحقیق می‌کند، متوجه می‌شود که تنها شاهد که یک راهبه است ، هدف قاتلان قرار گرفته ...

"هاوارد روارک" معماری آرمانگرا به دلیل ناهماهنگ بودن طراحیهایش با تفکر موجود معماری از دانشکده اخراج می شود.هاوارد که به نظر کاری نمی تواند پیدا کند در نهایت نزد "هنری کمرون" مشغول بکار می شود.ولی پس از چند سال "کمرون" از دنیا میرود و به "روراک" اخطار می کند اگر ایده های خود را تغییر ندهد این سرنوشت او نیز خواهد بود و...

پیرمرد بیوه ای به نام متیوز که تمام زندگی خود را به عنوان یک کشاورز گذرانده، خانواده های خود و چهار جوانش را به نام های دبورا، فینیاس، ابیگیل و سوزان - به یک مزرعه تازه خریداری شده در میلوود منتقل کرد ...

"تلما جوردن" عشق سارق جواهرات "تونی لاردو" میباشد و برای سرقت جواهرات عمه ثروتمند خود نزد او می روند. در خلال ثروت او به عمه خود شلیک میکند و طوری صحنه سازی می کند که خودش بیگناه جلوه کند. "کلیو مارشال" دادستانی که مسئول پرونده میباشد عاشق او می شود و...

"جو آلن" که به مدت دو روز ارتش را ترک کرده و به نیویورک رفته،با "آلیس" آشنا می شود."آلیس" می پذیرد مناظر شهر را به او نشان دهد به این ترتیب آنها روز را با هم سپری می کنند.در این زمان کوتاه آنها عاشق یکدیگر شده و تصمیم می گیرند ازدواج کنند...