داستان زندگی خدمتکاری در انگلستان پس از جنگ جهانی اول که مخفیانه قصد دارد قبل از رفتن برای ازدواج با زن دیگری با مردی که دوستش دارد ملاقات کند.

جان بعد از 20 سال در مراسم یادبود پدرش که در جنگ جهانی دوم قهرمان بوده , به رازی تاریک که در خانواده اش بوده و توسط پدرش اعمال شده اعتراف میکند .

"جک داد" یک قصاب لندنی بود که به مدت 50 سال به کارش مشغول بود از آن لذت می برد. زمانی که مُرد، درست مثل زمان زنده بودنش لبخند بر لب داشت. اما قبل از اینکه بمیرد وصیت کرده بود که خاکستر او را در دریای مارگیت بریزند و...