ژاک طلاق گرفته است و یک کارخانه شراب سازی کوچک در آستانه ورشکستگی اداره می کند. هورتنس که مصمم است مجرد نباشد و در انجمن شرکت کند، یک روز وارد فروشگاهش می شود و تصمیم می گیرد برای یک کارگاه مزه ثبت نام کند.

اِشغال فرانسه به دست آلمان نازی باعث میشود تا پسربچه ای به همراه برادرش از آنجا فرار کرده و وارد یک ماجراجویی شوند…

فرانسوا و ایزا که به پنجاه سالگی نزدیک می شوند، یک زندگی معمولی دارند؛ مرد دچار بحران اعتماد و بحران وجدان می شود...

مردی به نام «فرانسیس» در یک قرعه کشی برنده می شود. او به یک بار می رود و به یک زن بنام «دانیلا» پیشنهاد میدهد که در ازای گرفتن صد هزار یورو در ماه، تا زمانی که پولش به اتمام برسد، با او زندگی کند. فرانسیس مردی تنها است و ناراحتی قلبی هم دارد ...

هر چند به تازگی به سن 30 سالگی رسیده است، کلر فکر می کند که به تازگی برخی از علائم بیماری آلزامیر را پیدا کرده است، مادرش نیز بخاطر این بیماری مرده است...

دو مرد، که زندگی بسیار متفاوتی دارند، سوار کشتی نعش‌کشی می‌شوند که عازم جنوب فرانسه است...

داستان در مورد افرادی که به الکل معتاد هستند، آنها در مرکز رستاخیز جمع شده اند و تلاش میکنند برای ترک عادت وحشتناک ...