جستجو حرفه ای

I'm Thinking of Ending Things

(2020) 1080p WEBRip
29 مرداد 1401 : زمان آخرین بروزرسانی
6.6
IMDb
96,719 vote
0
Metacritic
0
Rotten Tomatoes
6.5
User
4 vote
به این فیلم امتیاز دهید
یک زن جوان بهمراه نامزدش به مزرعه ی والدینش میروند تا جواب سوالاتش را بگیرد .
جهت ثبت نظر ابتدا وارد سایت شوید یا ثبت نام نمایید
هیچ نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را ثبت نمایید
دانلود مستقیم زیرنویس

چارلی کافمن در I'm Thinking of Ending Things، فیلم جدیدش، ما را به جهانی پیچیده‌ با روایتی نامتعارف، کابوس وار و معماگونه دعوت می‌کند. دنیایی محزون از رابطه‌ها، گذر زمان، خاطره و هویت متغیر انسان.


روح، تا آن‌جا که چیزی را تحت فرمان عقل به تصور عقل درمی‌آورد، خواه آن اندیشه از چیزی متعلق به زمان حال باشد و خواه گذشته و خواه آینده، به یک اندازه متاثر می‌شود. ما ندیده‌ایم که کسی تاکنون به این فکر کند که مرز بین زمان حال و آینده، و آینده و گذشته چیست. اگر این مرز یک نقطه باشد برای ما قابل درک نخواهد بود چرا که درک ما نه‌تنها که به اندازه‌ی سرعت نور نیست بلکه به مراتب از آن کندتر است. این خود یعنی اتفاقی که ما درک می‌کنیم همیشه به گذشته تعلق دارد.

«من به پایان دادن به اوضاع فکر می‌کنم» مانند منشوری است که از هر سو به آن می‌نگری تصویر تازه‌ای نشان می‌دهد. تصویری تفسیر ناپذیر و تاویل ناشدنی که همانگونه که ذهن و احساس را درگیر می‌کند همان‌طور نیز از ذهن می‌گریزد

ما به ‌عنوان انسان هرگز زمان حال را در نیافته‌ایم و هرگز نیز در نخواهیم یافت. شاید هم گذشته درست مثل آینده نامعین بوده باشد و تنها به‌صورت طیفی از احتمالات وجود داشته باشد. به این ترتیب، ممکن است در جهان، هیچ گذشته یا تاریخِ منحصربه‌فردی نباشد. این مضامین شوریده و پرسشهای ایونی، این آشفتگی در زمان و رفت و برگشت‌های ذهنی و عینی میان اوهام و واقعیت، میان ماهیت و پنداشت، این گم شدن در مرز راستینگی و گمان و تجدید تصویر؛ جملگی از عوالم و جهان «چارلی کافمن» است. کافمنی که در شخصی‌ترین و تجربی‌ترین ساخته خود بی پروا به مانند زمره نوشته‌های پیشن‌اش به روابط میان آدم‌ها با تِمی ‌از تنهایی و ناامیدی و حسرت و مغاک میان زمان و حافظه و سیری پیچیده و بی مرز میان فضای خیال و واقعیت، پرداخته است. I'm Thinking of Ending Things «من به پایان دادن به اوضاع فکر می‌کنم» مانند منشوری است که از هر سو به آن می‌نگری تصویر تازه‌ای نشان می‌دهد. تصویری تفسیر ناپذیر و تاویل ناشدنی که همانگونه که ذهن و احساس را درگیر می‌کند همان‌طور نیز از ذهن می‌گریزد. گریزی که باید چنگ زد و چندباره دید و تماشایش کرد تا وارد جریان سیال ذهن کافمن شد. جریان و سفری تیره و تار، سرد، حساب‌شده، نمادین، رازآلود، غمگین، عجیب، تأثیرگذار و خودشناسانه که مخاطب را وارد هزارتو و لابیرنتی غامض و دیریاب می‌کند.

کافمن قبلا نیز به غیر از رویکرد ضد واقعگرایانه و متفاوتش در Adaptation - اقتباس، Being John Malkovich - جان‌مالکوویچ‌بودن، Eternal Sunshine of a Spotless Mind - درخششِ ابدیِ یک ذهنِ پاک، در Synecdoche, New York - نیویورک، جزء‌به‌کل؛ که افراطی‌ترین و دیوانه‌وارترین تجربه‌ی فیلم‌نامه‌نویسیِ و اوّلین فیلم‌ش در مقامِ کارگردان است؛ به‌شکلِ حیرت‌آوری مرزِ بینِ واقعیت و رؤیا را جلوی چشمانِ بیننده خراب می‌کند. فرمِ تکثیرشونده‌‌ای، شبیهِ ویروس، که بنیادی‌ترین عنصرِ ساختاریِ آن است و همه‌چیز را حولِ خودش سامان می‌دهد.


اما در مورد فیلم «من به پایان دادن به اوضاع فکر می‌کنم»، می‌شود داستان فیلم را اینطور گفت که یک زن جوان همراه‌با دوست جدید خود به مزرعه‌ی دورافتاده پدر و مادرِ پسر سفر می‌کنند. زن جوان «Jessie Buckley» است که 6 ماه از نامزدی‌اش با مردی به نام جیک «jesse plemons» می‌گذرد و حالا می‌خواهد به ملاقات خانواده‌ی «جیک» برود.

برای رسیدن به مزرعه‌ی دورافتاده و مرموز والدین «جیک» او باید مسیری طولانی و برفی را طی کند. دقیقاً همینجاست که او با خود تصمیم می‌گیرد که شاید بهتر باشد به رابطه‌اش با «جیک» پایان دهد. زن جوان قرار است یک شب با پدر و مادر پسر «Toni Collete و David Thewlis» آشنا شود و برگردد. آن‌ها شام می‌خورند. اما در ادامه وضعیت عجیبی رقم می‌خورد. چیزهای عجیب‌تری اتفاق می‌افتد و دختر و پسر با ماشین به شهر برمی‌گردند. برف بدتر می‌شود. اوضاع ناخوشایندتر شده و پیشامدهای شگرف و غریبی رخ می‌دهد.

 «من به پایان دادن اوضاع فکر می‌کنم» فیلمی نیست که شامل یک توئیست بزرگ باشد که باید به هر قیمتی از آن محافظت شود. موضوع فقط یک معما نیست که پس از حل شدنش، در وهله اول همه چیز را که باعث جذابیت شده است، از دست بدهد

به‌طور واضح، این فیلمی نیست که شامل یک توئیست بزرگ باشد که باید به هر قیمتی از آن محافظت شود. موضوع فقط یک معما نیست که پس از حل شدنش، در وهله اول همه چیز را که باعث جذابیت شده است، از دست بدهد. مونولوگ‌ها و صدای درونی و ذهنی باکلی از همان ابتدا اتمسفر غریبی را در مکالمه این دو رقم می‌زند. گویی جیک صدای درون او را می‌شنود اما اهمیت نمی‌دهد اما همه چیز این‌گونه نیست که در بالا تعریف کرده‌ایم. «من به پایان دادن چیزها فکر می‌کنم» توسط «کافمن» از کتابی نوشته‌ی «آین رید» اقتباس شده است. فیلم در همان ابتدا این پرسش‌ها را برای مخاطب ایجاد می‌کند که این زن کیست؟ «جیک» کیست؟ آن مستخدم چه کسی بود؟ شاید باید از زبان خودش بنویسم.


 داستان «من به پایان دادن به اوضاع فکر می‌کنم» نیز همین است. داستان افرادی که با تاثیر کم یا زیاد از زندگی شما عبور می‌کنند. روزی در ذهن و ‌ناخودآگاهتان بوده‌اند. انسان ابتدا تجسم می‌کند سپس به کائنات دستور می‌دهد و‌ فرد مورد نظر را در ذهن‌اش می‌سازد. وای از آن روزی که این خیالات ناشی از حسرت نبودن‌ها عادتی شود که دیگر نتوان تمییز داد در خیال گذشته‌ها زندگی می‌کنیم که می‌شد باشند یا در اکنونی که دیگر نیستیم.

جیک یا همان مستخدم همه اینها را در ذهن و قلبش داشته و ما را به مرور کردنش دعوت کرده است. درواقع جیک محبوب نداشته‌اش را که روزی در جایی دیده تصور می‌کند و راوی اصلی تصورات، جیک است نه دختر جوان. خاطراتی که جیک در ذهن خود می‌سازد با وجود رویایی بودنش یک عمر تحقیرهای آشکار را نمایان می‌سازد که با اشتیاق ناامیدانه ای برای بودن، و همیشه مورد پذیرش و تایید قرار گرفتن رو‌به‌رو می‌شود.

مسیر شخصیت‌ها هرگز در واقعیت عبور نکرده است، بنابراین جیک در مورد آنچه در ذهن‌اش اتفاق می‌افتد می‌نویسد

جیک حتی دختری را که در خیالاتش متصور می‌سازد به پایان دادن رابطه با او فکر می‌کند. بیست دقیقه آغازین فیلم بیشتر درکنار افکار روایی در مکالمه بین دختر جوان بی نام و جیک می‌گذرد. اما چیزی غیر قابل توضیح است و با وجود اینکه شخصیت جسی باکلی عنوان فیلم را در ذهن خود تکرار می‌کند اما در حقیقت حقه‌ایست که شما انگشت کاراکتر اصلی و پیروی کردن سرنوشت شخصیت را روی او بگذارید، در حالیکه در پایان متوجه می‌شوید وارد تله ذهنی کافمن شده‌اید. کافمن اقتباس شخصی تری از کتاب را به تصویر درآورده است. نکته اصلی که در رمان رید که به اقتباس کافمن به خوبی و روشنی منتقل نشده است نشان می‌دهد زن جوان و جیک یک شخص هستند. در کتاب، جیک در حال ساخت روایتی جایگزین است که نتوانسته شماره تلفن خود را در کافه به دختر جوانی که به او توجه می‌کند بدهد. مسیر آن‌ها هرگز در واقعیت عبور نکرده است، بنابراین جیک در مورد آنچه در ذهن‌اش اتفاق می‌افتد می‌نویسد. فیلم کافمن این موضوع را کمی مبهم‌تر نشان می‌دهد، در عوض می‌خواهد با دادن سرنخ‌هایی به ما این جابجایی را تشخیص بدهیم. در ادامه به بخشی از این سرنخ‌ها در فیلم اشاره می‌کنیم.


اولین موردی که به چشم می‌آید تغییر اسم و شخصیت دختر جوان است. به ظاهر شخصیت اصلی فیلم دختر جوانی به نام لوسی با بازی جسی باکلی است. در ابتدا جیک و دختر مکالمه طولانی را طی مسیر با هم انجام می‌دهند. جاده به اندازه مکالمه آن‌ها پایان ناپذیر به نظر می‌رسد. هر دو به‌نوعی به نظر روشنفکر و انتلکت می‌رسند اما از لحاظ رفتار و شخصیت خیلی با هم فرق دارند.

جیک شعری از ویلیام وردزورث را می‌خواند و به او می‌گوید وردزورث اشعار زیادی در مورد یک دختر ایده‌آل به نام لوسی نوشته که همنام توست و ما اینجا تصور می‌کنیم نام دختر لوسی است. اما هرچه فیلم جلوتر می‌رود اسم دختر نیز تغییر می‌کند یا درواقع جیک مدام اسم دختر را در خیالاتش تغییر می‌دهد. لوسی در بعضی صحنه‌ها به لوسیا، در بعضی دیگر به لوئیزا تبدیل می‌شود. لوئیزا نامی ‌‌است که والدین جیک به راوی/دختر می‌گویند. ایوان نیز نام قهرمان فیلمی‌‌ است که جیک پیر (مستخدم) آن را تماشا می‌کند.

حتی شغل و حرفه او تغییر می‌کند. علایق او تغییر می‌کند. لباس او نیز همینطور. اینها را درواقع جیک در خیالاتش تغییر می‌دهد و روایت می‌کند. لوسی متناوباً یک شاعر، یک نقاش و یک فیزیکدان، مهندس و دندانپزشک است. حتی اگر ما ازطریق راوی زن/ لوسی داستان به ما گفته شود، او واقعی نیست. او وجود ندارد و دختر و جیک یک شخص هستند. ما این را به طرق مختلف در کل فیلم مشاهده می‌کنیم.

 لوسی/ راوی یک نسخه از زن ایده‌آلی است که جیک در خیالاتش تصور می‌کند 

علاوه‌بر نامش ( لوسی، لوئیزا، لوسیا، ایوان و غیره) شخصیت جیک نیز همزمان با او تغییر می‌کند. جیک ابتدا مطلبی تخصصی در مورد دندانپزشکی مطرح می‌کند. بعداً در مورد تئوری فیلم بحث می‌کند. او ادعا می‌کند که فقط چند نمایش موزیکال را می‌داند، سپس نام‌های بزرگ و مبهم را پشت هم می‌گوید. دختر/جیک حتی شعری را که می‌گوید سروده است، درواقع برای خود می‌داند. شعری که تمام سرنوشت شخصیت را در او می‌بینیم، شعری خشن و دردناک که او/خود را تا اعماق قلبش آزرده خاطر می‌کند، اما در ادامه می‌یابیم حتی شعر نیز مال او/خود نیست.

لوسی در ابتدای ورود به خانه خود را یک هنرمند معرفی می‌کند. هنری که او به والدین جیک نشان می‌دهد درواقع هنر نقاشی است که جیک آن را دوست دارد و تابلوهای آن در زیرزمین جیک و موبایل لوسی است. در حقیقت تابلوهایی که لوسی کشیده است همان تابلوهای جیک در زیرزمین است. او یک شاعر است اما این شعر فقط یک شعر در یک کتاب در اتاق جیک است. راوی/دختر یک نسخه ایده آل از چیزی است که جیک فکر می‌کند. دختری که در یک مسابقه در بار یک بار ملاقات کرده ممکن است باشد. حتی داستان آشنایی آن‌ها تغییر می‌کند.

آشنایی آن‌ها در یک مسابقه و اینکه چقدر جیک جذاب و باهوش به نظر می‌رسد است. اینکه چرا نام تیم‌اش ابروهای برژنف است و چگونه توضیح داده است برژنف که بوده است. درواقع او یک دوست دختر باهوش می‌خواسته، اما او کسی را می‌خواهد که تصدیق کند باهوش تر از او است. حتی اگر جیک در حال تصور نسخه ایده آل خود از زنی است که او نمی‌شناسد، اما جیک هنوز هم می‌تواند رابطه‌ای سرد و به هم ریخته‌اش را پیش‌بینی کند.


دختر ایده‌آل او گاهی نیز یک فمنیست است، و با جیک بحث می‌کند. فکر کنید شما شخصیتی خیالی را برای محبوبتان تصور می‌کنید و با آن شخصیت به اختلاف نظر و سلیقه می‌رسید. مانند وقتی که در ماشین، جیک با آهنگ idina Menzel- Baby its cold outside شوخی می‌کند اما بابت دیدگاه فمینیستی لوسی به شعر این آهنگ بحثشان می‌شود. همیشه رابطه بین دو آدم تا آخر خوب نمی‌ماند و همیشه خوشی رابطه ادامه‌دار نیست حتی در تصورات خیالی‌مان.



منبع : وب سایت زومجی

Awards
I'm Thinking of Ending Things