-
کشــــور
-
زبـــــان
-
زمـــــان141 دقیقه
-
رده سـنیPG-13
-
ژانــــــر
-
کارگـردان
-
نویـسنده
-
سـتارگـان
First Man
نقد و بررسی فیلم به قلم Justin Chang (جاستین چنگ)
نشریه Los Angles times
نمره 8 از 10
جذابترین سکانس در «اولین مرد» (First Man)، فیلم جدید شورانگیز و پرهیاهوی «دیمین شیزل» (Damien Chazelle) در مورد سفر «نیل آرمسترانگ» (Neil Armstrong) به ماه، در جایی نهفته است که چندان غافلگیرکننده نیست. اگر شما در بیستم ژوئیه سال 1969 به تلوزیون چسبیده بودید و حسابی محو آن بودهاید، شما یک برش دارای حذفیات از خود تاریخ را دوباره مشاهده خواهید کرد: بعد از فرود عقاب، «آرمسترانگ» (با بازی «رایان گاسلینگ» (Ryan Gosling)) یکی از پاهای خود را روی سطح ماه میگذارد و خطی را بیان میکند که هیچ فیلمنامه نویسی نمیتوانست آن را بهبود ببخشد. ولی شما حس میکنید که به یک وادی جدید وارد شدهاید به واسطه یک سکانس که ذکاوت تکنیکی آن و قدرت احساسی آن من را به یاد اولین باری که «دوروتی» (Dorothy) درب را به سمت «آز» (Oz) باز کرد انداخت.
درب البته در این فیلم، به ماژول وابسته به ماه آپولو 11 چسبیده است، و از سوی دیگر این یک سرزمین عجایب رنگارنگ نیست بلکه یک سفیدی بسیار عظیم و تک رنگ است. واقعا به نظر میرسد که سیاره زمین جدا مانده است، تنها یک تاریکی، خلا بدون هوا، یک منطقه سرشار از فلاکت و عجایب را به جا گذاشته است. جلوههای بصری فیلم شاهکار است – اگر میتوانید فیلم را به صورت آی مکس تماشا کنید – ولی درگیرکننده ترین افکت شاید همان اصوات باشد، که به آرامی از بین میروند: در فضا، هیچ کس نمیتواند نفس نفس زدن شما را بشنود.
تعالی خالص این سکانس – سکوت ترسناک، خاموشی و وضوح تصویر – به شدت در تضاد با باقی فیلم است، که با بیظرافتی تمام ساخته شده است. «اولین مرد» یک فیلم شخصیست، گاهی اوقات به شدت شخصی. با اقتباس از بیوگرافی آرمسترانگ که در سال 2012 و به قلم «جیمز آر. هنسن» (James R. Hansen) به چاپ رسید، فیلم به شکل یک سری تکه جداگانه به تصویر کشیده شده است – فیزیکی و احساسی، شخصی و جمعی – که در نهایت به یک لحظه نادر و صاف از پیروزی می انجامد.
برخی از تماشاگران ممکن است به آن پیروزی نگاه کنند وآن را چشم چیزی اجتناب ناپذیر، یک سرانجام منطقی از سرنوشت ببینند. ولی «اولین مرد»، که از وسوسههای از خود راضی بودن و اصلاح طلبی دور مانده، به شکل یک ارائه ناموازن و بیواسطه است که نامعین بودن در آن، تنها چیز معین است.
اولین سکانسها از آرمسترانگ به عنوان یک مهندس و خلبان جوان در سال 1961 است، در حالی که او هواپیماهای جنگی را در اوج آسمان تست میکند، که منجر به نوعی حس تنگنا هراسی میشود. صدای گوش خراش موتورها و تصاویر لرزان از هواپیماها شما را به یاد خشونت نامعقول پروازهای انسانی میاندازد. حتی روی زمین هم، دوربین، که هدایت آن بر عهده فیلمبردار فیلم «لینوس ساندگرن» (Linus Sandgren) بوده، به شدت از کوره در میرود، که در این راه تدوین گیج کننده «تام کراس» (Tom Cross) هم به کمک او میآید. فیلمنامه «جاش سینگر» (Josh Singer با سابقه کار بر روی «اسپاتلایت» و «پست») اثرات دراماتیک را در خود جمع میکند، سپس آنها را با روایتی شلاق وار متشکل از عقبرویهای اساسی و اتفاقات ناگهانی ترکیب میکند.
در وسط این فنون سینمایی جاذبهای به نام «نیل آرمسترانگ» وجود دارد، کسی که گاسلینگ نقش او را با جذابیتی کمحرف و یک نسخه کمحاشیه ولی هنرمندانه از نقشی که این ستاره در همکاری قبلی خود با «شیزل»، یعنی فیلم «لالا لند» (La La Land) به اجرا گذاشته بود را ارائه میهد. آرمسترانگ، که به شدت پس از آپولو 11 از کانون توجهات خارج شد، به زعم بسیاری کم زرق و برق ترین و فروتنترین اسطوره آمریکایی بود، که همین یک دشواری بزرگ بر سر راه هر فیلمسازی بود که سعی داشت تا زندگی درونی او را به تصویر بکشد. نقش آفرینی گاسلینگ به طور قابل لمسی روی حداقل دو نکته غیرقابل انکار تاکید میکند: او زیاد حرف نمیزد، و او خیلی خیلی در کار خود خوب بود.
ولی «اولین مرد» طبیعتا میخواهد چیزی بیشتر از این را به ما بگوید، تا نه تنها یک سفر سرسام آور فیزیکی که یک سفر درونی عمیق را به تصویر بکشد. چالش فیلم، همان چالشی که فیلم همیشه با آن شاید نه به شکلی موثر، ولی به شکلی مصمم مقابله میکند، این است که بدون وارد کردن هرگونه آسیب، از زندگی شخصی آرمسترانگ لایه برداری کند. یک سکانس مختصر اما تنها از او وجود دارد که بعد از آن که او و همسرش، «ژانت» (با بازی قدرتمند «کلیر فوی» (Claire Foy)، دختر دو ساله خود را به خاطر سرطان از دست میدهند، گریه میکند، فقدانی که نیل را به شدت، طبق چیزی که فیلم نشان میدهد، تحت تاثیر قرار میدهد، که گویی تنها مسئولیت او این است که طوری رفتار کند که انگار این قضیه هیچ تاثیری روی او نداشته است.
و به این ترتیب او خودش را وقف کارش میکند و با ژانت و دو پسر خود به هیوستون میروند، جایی که او وارد برنامه تمرینی فضانوردی برای فضاپیمای جدید ناسا یعنی «جمینی» میشود. آن رابطه گرم، سرشار از احترامی که نیل با همکارانش – که شامل همسایه او «اد وایت» (با بازی «جیسن کلارک» (Jason Clarke))، «گاس کریسم» (با بازی «شی وایهام» (Shea Whigham))، «راجر شفی» (با بازی «کوری مایکل اسمیت» (Cory Michael Smith))، «الیت سی» (با بازی «پتریک فاگیت» (Patrick Fugit))، «جیم لاول» (با بازی «پابلو شرایبر» (Pablo Schreiber)) و «دیو اسکات» (با بازی «کریستوفر ابوت» (Christopher Abbott)) میشوند – دارد و از آن لذت میبرد آن رقابت زیرپوستی و با ملاحظهای که درون ناسا میان کارمندان برای ترفیع رتبه وجود دارد را میپوشاند. (در مورد همکار آینده آرمسترانگ در آپولو 11 یعنی «باز آلدرین» که با یک تغییر مسیر جالب توسط «کوری استال» (Corey Stoll) نقش او ایفا شده، این مسئله واضحتر است.)
ولی این رقابت پس از آن که ماموریت سفر به ماه با تصادفها و تلفاتی روبرو میشود و این برنامه حسابی مورد انتقاد عمومی قرار میگیرد، تبدیل به غم و اندوه میشود. «اولین مرد» به شکلی ماهرانه چیزی بالغ بر یک دهه ارزش ملی را از قلم میاندازد، از آن جایی که در آن برهه رقابت بر سر فضا خودش گرفتار مسائلی چون حساسیتهای جنگ نرم و خشم مردم از مسائل مرتبط با ویتنام و جنبشهای حقوق شهروندی بود. ما بخشهایی از سخنرانی رئیس جمهور کندی که میگوید «ما انتخاب کردیم تا به ماه برویم» را میشنویم، ولی در همین حین «لئون بریجز» شعر اعتراضی «گیل اسکات هرن» که میگوید «سفیدپوست روی ماه» را نیز میشنویم، یک ناهمسانی سیاسی در فیلم از لحاظ صوتی و موسیقی که البته زیر سایه نوای سبک اینداستریال و شنیدنی و گوش نواز «جاستین هارویتز» (Justin Hurwitz) قرار گرفته است.
شزل شنونده خوبی است، چیزی که علاقه مندان به «گای و مدلین روی نیمکت پارک» (Guy and Madeline on a Park Bench)، «شلاق» (Whiplash) و «لا لا لند» به خوبی از آن باخبرند. «اولین مرد» اولین درام بیوگرافی او است و اولین فیلم او که ربطی به زندگی هنرمندان عرصه موسیقی ندارد، یا شاید هم دارد؟ یکی از چیزهای جزئی انحرافی که اینجا ما متوجه میشویم آن است که قبل از آن که آرمسترانگ بخواهد آن کارنامه فضانوردی خود را آغاز کند، او یک کارگردان موسیقی در گروه دانشگاهی خود بوده، یک مسئله جزئی که حسی مثل یک سرنخ هم به ما میدهد.
در روایت اندیشمندانه، غجیب و غفریب و گاها طرفدار یک چیز غلط اثر، آرمسترانگ به نوع خودش در نقش یک هنرمند وسواسی ظاهر میشود، یک تکنسین متبحر که خلقیات نه چندان قابل درک او – یک سکوت استثنائی، یک حس شوخ طبعی نامتعارف، یک خصلت بیپروا بودن که به نظر هیچ گاه برگرفته از غرور او نیست – شاید حتی بتواند تفاوت میان مرگ و زندگی را تشریح کند. این ترکیب اعتیاد به کار وسواس آمیز او و ذخیره احساسیاش به مانند زره او در برابر حزن و اندوه است، ولی در همین حین این باعث دوری او از ژانت و بچههایش میشود، ژانتی که مدام او را کمتر و کمتر میبیند چرا که او در حال آماده شدن برای سفری است که ممکن است بازگشتی نداشته باشد.
وقتی که چند هفته پیش در خلال فستیوال جهانی فیلم تورنتو در مورد «اولین مرد» مینوشتم، به این نکته اشاره کردم که ایده فیلم را از خود فیلم بیشتر دوست دارم. این همچنان صدق میکند، اگرچه تماشای فیلم برای بار دوم آن فاصله قبلی میان علاقهام به ایده فیلم و علاقهام به خود فیلم را به شکل قابل توجهی کم کرد. به نظر شیزل سعی کرده تا آن قالب روایی که توسط درامهای مرتبط با فضانوردان مثل «وسیله درست» (The Right Stuff) و «آپولو 13» (Apollo 13) را حفظ کرده و حتی آن را ارتقا ببخشد و به حد بالاتری برساند، با داشتن سکانسهایی از مردانی سخت کوش که از پایگاه زمینی دستورات را اطاعت میکنند و همسران فضانوردانی که مدام هراس این را دارند که همین روزها، بیوه میشوند. حتی قدمهای اشتباه شیزل – یکنواختی بصری کلوزآپهایی که با دوربین روی دست وجود دارد، اشارات زیادتر از حد لازم به مرگ «کارن» – خواست او مبنی بر گفتن داستانی از تلاشهای یک مرد با زاویه دید ناراحت کننده خود او را کمی زیر سوال میبرد.
چیزی که ما را به شکلی احمقانه به آن جنجال جهتدار قبل از اکران فیلم در سینماها میرساند. شما ممکن است گزارشهای اولیه مرتبط با فستیوال را خوانده باشید که در آنها گفته شده بود «اولین مرد» پرچم آمریکا را که روی سطح ماه باید نصب شده باشد نشان نمیدهد، چیزی که خیلی زود سیاست مداران محافظه کار و مفسران تلوزیونی را بر آن داشت که علی رغم تماشا نکردن فیلم، خیلی زود به آن برچسب ضد آمریکایی بودن بزنند. من قضاوت هر کسی را که روحیه میهن دوستی یک فیلم (یا یک شخص) را صرفا به خاطر تصویری از تکان خوردن یک پرچم مورد اهانت قرار دهد را زیر سوال میبرم؛ بیش از آن هم، من قضاوت کسی را زیر سوال میبرم که بدون تماشای یک فیلم، ادعای انتقاد از آن را دارد.
برای این که کاملا شفاف سازی شود: نصب پرچم نشان داده نمیشود ولی خود پرچم خیلی خوب در حال تکان خوردن روی سطح ماه به تصویر کشیده میشود. شیزل، که بیشتر یک هنرمند است نه یک مبلغ، حضور آن را بیشتر به معنای بخشی از جزئیات دارای اهمیت قلمداد میکند تا یک نقطه اوجگاهی؛ او بیشتر به دنبال یک پاسخ شخصی است تا یک طوفان ناشی از غرور ملی. او دستاوردی را در اختیار میگیرد که شاید خیلی ساده انگارانه در اذهان نقش بسته باشد و از آن به عنوان یک برآورد انسانی صادقانه از تمامی زخمها، شکستها، فداکاریها و محکومیتها که باعث شده تا آرمسترانگ به این لحظه استثنائی برسد، استفاده میکند. شاید با تمام شدن فیلم ما واقعا نیل آرمسترانگ را نشناخته باشیم، ولی ما این را میدانیم که قدم کوچک او چیزهای زیادی را در خود داشته است.
مترجم :دانیل دهقانی
منبع : وب سایت نقد فارسی