یک صاحب کتابفروشی نانتاکت که به خاطر همسان سازی با دیگران شناخته می شود، با نویسنده ای پرفروش که از فروشگاه او بازدید می کند، ارتباط پیدا می کند.

دو عشق قدیمی در یک عروسی یکدیگر را ملاقات می‌کنند...

پارک من ایندیانا ، دهه‏ 1940 . « دیو هرش » ( سیناترا ) نویسنده ‏اى است که در بازگشت به زادگاهش با استقبال سرد خانواده‏ى برادرش ، « فرانک » ( کندى ) روبه‏رو مى شود و با « باما دیلرت » ( مارتین ) رفیق مى ‏شود ؛ و کمى بعد به معلمه ‏اى متشخص ، « گوئن » ( هایر ) دل مى ‏بندد . اما در جلب نظر او توفیقى پیدا نمى ‏کند و با دخترى ساده ، « گینى » ( مک‏لین ) ازدواج مى ‏کند.

«هری بلک» (آلن)، رمان نویسی است که با صداقت می گوید در زندگی درست عمل نمی کند اما در هنرش موفق است. تا به حال «هری» به شش روان کاو مراجعه و سه بار هم ازدواج کرده و از آشفتگی روحی اش به عنوان مایه ی اولیه ی کارهایش استفاده می کند...

گاهی بزرگترین ترس ما این است که قبول کنیم کسی واقعا ما را برای آنچه هستیم دوست دارد. نیکا و ریگل آماده‌اند با هم این موضوع را بررسی کنند...

«بری ایگان» ، یک مرد جوان است که در ارتباط برقرار کردن با دیگران دچار مشکل میشود و با وجود داشتن چند خواهر ، این ناشی گری در ارتباط با زنان پیرامونش بیش تر هم می شود. تا این که یک روز، یکی از خواهرهایش او را با «لنا» آشنا می کند...

"سر آلفرد دوکارتر" نسبت به وفاداری همسر خود مشکوک است. هنگام رهبری یک سمفونی او سه راه مختلف برای برخورد با این وضعیت را تصور می کند. بعد از پایان کنسرت او تلاش می کند خیالپردازی هایش را به واقعیت تبدیل کند اما همه چیز به خوبی رویاهایش پیش نمی رود...

دو دوست دوران کودکی را دنبال می کند: آملیا و آرچی. آرچی همیشه عشق خود را به او مخفی نگه داشته است، اما درست زمانی که شجاعت لازم برای ابراز احساسات خود را پیدا می‌کند، آملیا عاشق بیلی والش، دانشجوی جدید انتقالی می‌شود...

مردی که احیتاج به پول دارد می پذیرد خود را به جای شخصی که وجود خارجی ندارد جا بزند،کسی که برای نشان دادن اعتراض خود دست به خودکشی زده است...

اولیویا، سرآشپز شهر بزرگ، همه چیز را رها می کند تا مزرعه مادربزرگش را نجات دهد، عاشق یک کشاورز خوش تیپ می شود که رازی را پنهان می کند...