سه زن میانسال که رویدادهای ماوراء الطبیعه را بررسی می کنند، زمانی که رهبرشان پدر پیلون ناپدید می شود، مورد آزمایش قرار می گیرند. با الهام از گروه واقعی هپتا.

داستان دختری به نام لوسیا که از خانواده نامزد پسرش غافلگیر شده است، اما او نمی داند که آنها چه تاثیری بر زندگی اولیه او خواهند داشت.

در اواخر دهه‎ی هشتاد میلادی ‎همان روز که دیوار برلین سقوط می‎کند ، نیکو یک پسربچه‎ی دوازده ساله است که علاقه‎مند به فیلمبرداری می‎باشد و به همراه مادرش زندگی می‎کند. یک شب ، زمانی که یک طوفان هفتاد و دو ساعته شروع می‎شود ، نیکو یک اتفاق عجیب را از طریق پنجره‎ی خانه‎ی همسایه‎اش ، آنجل پریتو تماشا می‎کند و…

هلنا دختر جوانی‌ست که بلافاصله پس از تولد در یک پاد فضایی قرار میگیرد و تمام زندگی اش را در آنجا سپری میکند. او به مقصد رسیدن به یک سیاره دیگر زمین را ترک میکند. پس از رسیدن به یک ایستگاه فضایی برای انجام تعمیرات، او با پسری به نام الکس آشنا می شود. دیدار این دو منجر به فاش شدن یک راز بزرگ درباره‌ی موجودیت هلنا می شود ...

دختری در حال پایین رفتن از پله‌های طبقه‌ی هفتم آپارتمان‌شان بوده که ناگهان ناپدید می‌شود، اینجاست که پدر برای پیدا کردن دخترش از خودگذشتگی می‌کند...

یک کارآگاه برای پیدان کردن بدن یک زن زیبا که از یک سردخانه ناپدید شده است جستجویی را آغاز میکند...

فیلم داستان زن جوانی میباشد که در طول تحقیق درباره مرگ اسرارآمیز خواهرش ،به آرامی قدرت دید خود را از دست می دهد و…

شرح قتل غم انگیز(باربارا دالی بیکلند)، که در 17 نوامبر سال 1972 در لندن رخ داد…

«لارا» که خودش یتیم بوده است ، همراه همسرش سرپرستی یک پسر بی سرپرست را بر عهده می گیرند. او با خانواده اش در خانه‌ ای قدیمی که سابقا یتیم خانه بوده است ، زندگی می کند. پسرش «سایمن» می گوید که پنج دوست نامرئی دارد ، اما لارا فکر می کند که به خاطر قوه ی تخیلِ فعالش است که این حرفها را می زند. ماجرا زمانی جدی می شود که لارا پسربچه ای مرموز که ماسکی بر صورت دارد را می بیند و در همان زمان می فهمد سایمن ناپدید شده است. لارا حضور افرادی دیگر را نیز در خانه‌ اش احساس می کند و به همین منظور یک تیم فراروان شناس را به آنجا می آورد تا راز این خانه را برملا سازند و…

«رامون سامپدرو» (باردم) ماهی گیر شاعر مسلکی بود که در بیست و شش سالگی بر اثر حادثه ای دریایی فلج شد و به بستر افتاد. حالا در پنجاه و چهارسالگی، «رامون» زندگی اش را بی معنا و پوچ یافته و در حالی که هنوز کمی عزت نفس و غررو در وجودش مانده، آرزوی مرگ دارد...