جیمز باند سرویس فعال خود را ترک کرده است. آرامش او کوتاه مدت است وقتی فلیکس لیتر ، دوست قدیمی از CIA ، درخواست کمک می کند ، و باند را به دنبال یک شرور مرموز مسلح به فن آوری جدید خطرناک هدایت می کند.

در این قسمت،جیمز باند مشهور با دریافت پیامی مخفی از یکی از آشنایان قدیمی وارد دسیسه‌هایی شود و در این ماجرا مدیر بخشی در اینتلیجنت سرویس که جیمزباند زیر نظر اوست (با نام سازمانی M) مجبور می‌شود با نیروهایی سیاسی بجنگد تا سرویس مخفی او سر پا بماند و در همین حال، جیمز باند باید تلاش کند تا لایه لایه از پوشش توطئه و فریبی را که در اطرافش گسترده است، بشکافد و به واقعیت هولناکی که پشت نام اختصاری SPECTRE مخفی شده است، پی ببرد.

زمانی که گذشته "ام" او را در معرض خطر قرار می دهد وفاداری باند به "ام" مورد آزمایش قرار می گیرد. هنگامی که سازمان ام آی 6 مورد حمله قرار می گیرد؛ باند باید این تهدید را ردیابی و نابود کند بدون در نظر گرفتن اینکه این مسئله چه عواقبی برای خود او خواهد داشت...

جان انگلیش چند سالی است به علت یک رسوایی کاری لندن را ترک کرده و به چین آمده تا تعلیمات لازم را یاد بگیرد او بهترین عضو تیم امنیت بین الملی است. به همین دلیل این تیم برای از سرگیری فعالیت فردی را به چین می فرستد تا با جان انگلیش مذاکره کند.پس از مذاکرات جان انگلیش دوباره عضو سازمان می شود اما این بار با مشکل بزرگ تری رو برو می شود و…

مأمور مخفی انگلیسی، »جیمز باند« (کریگ) وارد عمل می شود تا این بار با توطئه های مرد خبیثی به نام »دومینیک گرین« (آمالریک) و سازمان مرموز »کوانتوم« مقابله کند. »گرین« می کوشد تا ذخایر آب بولیوی را در اختیار بگیرد...

اولین داستان جیمز باند ماموریتی بود به مقصد ماداگاسکار که در این ماموریت او در پی یک تروریست به نام مولاکاست. همه چیز بر طبق برنامه پیش نمیرود و باند برای اینکه بتواند به مخفی گاه تروریستها نفوذ کند تصمیم میگیرد که موضوع را بدون دخت M16 بررسی کند…

جانی انگلیش که یک کارمند جزء در سازمان جاسوسی انگلیس است پس از اینکه تمام جاسوسان تحت امر سازمان در یک سانحه انفجار کشته می شوند وظیفه تازه ای به او محول می شود. این مامور دست و پاچلفتی بایستی وظایف یک جاسوس تمام عیار سازمان را بر عهده بگیرد و در اولین ماموریتش باید توطئه های فردی فرانسوی به اسم پاسکال سواج را که جواهرات سلطنتی را به سرقت برده و مقاصد سوئی در سر دارد را خنثی کند.

«جیمز باند» (برازنان) پس از مأموریت ظاهرا ناموفقی که در کره ی شمالی داشته و تحمل چهارده ماه شکنجه و بازجویی، در حالی آزاد می شود که او را مهره ی سوخته تلقی می کنند. اما «باند» وارد عمل می شود تا جایگاه از دست رفته را دوباره به چنگ بیاورد. سرانجام نیز پی گیری هایش اوم را به «گوستاو گریوز» (استیونز) می رساند. «گریوز» تاجر الماسی است که اختراعی جدید به نام ماهواره ی ایکاروس را در اختیار دارد. ایکاروس می تواند ستون نور و انرژی ویران گرش را به هر سوی زمین که بخواهند، هدایت کند...

«سر رابرت کینگ» (کالدر) غول نفتی، بر اثر یک سوء قصد در ستاد مرکزی M16 می میرد. به هنگام خاک سپاری «کینگ» در اسکاتلند، «باند» (برازنان) با دختر او «الکترا» (مارسو) ملاقات می کند که قبلا یک بار تروریستی به نام «رنار» (کارلایل) او را ربوده است. خیلی زود «M» (دنچ)، رئیس «باند» او را برای محافظت از «الکترا» و شناسایی قاتل «کینگ» به قفقاز می فرستد...

این درام، دادگاه جنجالی قتل پس از جنگ لندن در سال 1950 را نشان می دهد که یک مرد جوان را که از نظر فکری به چالش کشیده بود، به خاطر قتلی که مرتکب نشده بود به چوبه دار فرستاد.